حس سوم

بوها می‌تونن خاطرات رو محکم بکوبند تو صورتتون، از مترو تهران تا خیابون‌های کوالالامپور!

۲۲ اسفند ۱۳۹۰

علی فاتحی

حس بویایی یه قدرت جادوییه که می‌تونه شما رو از وسط یک خیابون غریبه ببره وسط خاطرات شیرین یا ناخوشایند. بوی یک کوچه‌، یه غذا یا حتی بوی عرق صبحگاهی در مترو می‌تونه چنان شما رو به گذشته پرت کنه که حتی متوجه نشید! بوها هم می‌تونن خاطرات رو محکم بکوبند تو صورتتون، یا مثل یه سفر هیجان‌انگیز شما رو به دنیای دیگه‌ای ببرن. گاهی یه بوی خاص، خاطرات خوب رو میاره، گاهی هم با یه بوی عرق مترو، انگار خودتون رو وسط جهنم می‌بینید!

می‌گن هر جایی یه بویی داره. نه فقط کشورها، حتی شهرها، خونه‌ها، خیابون‌ها، مغازه‌ها، حتی آدم‌ها… هر جا که بری، یه عطر خاص توی هوا هست که یا بهت خوشامد می‌گه یا یه پس‌گردنی محکم بهت می‌زنه! شاید اول متوجه نشی، ولی اگه یه کم دقت کنی، می‌فهمی که هر جایی، یه رد بو داره.
تا حالا شده یه جایی قدم بزنی و یه بو، بی‌هوا پرتت کنه به یه خاطره؟ مثلا تو یه خیابون غریبه راه بری و یه لحظه حس کنی تو کوچه‌های کودکی‌ات هستی؟ انگار یه در نامرئی باز شده و از همون لحظه پرت شدی توی گذشته. شاید بوی خاک بارون‌خورده باشه، شاید بوی یه عطری که یه نفر سال‌ها پیش می‌زد، شاید بوی غذاهای مادربزرگ. این بوها همون حس سوم ما هستن، حس بویایی، که بیشتر از چیزی که فکر می‌کنیم روی زندگی‌مون اثر داره. حالا اگه این حس بویایی قوی باشه، زندگی دو روی کاملاً متفاوت داره. یه روش می‌تونه زجرآور باشه، اون یکی تبدیل بشه به یه سفر دائمی در خاطرات.

حالت اول – زجر مطلق!
وقتی بویایی قوی‌ترین حس تو باشه، دنیا برات یه جور دیگه‌ست. بعضی جاها رو نمی‌تونی تحمل کنی، چون فقط بوی محیط برات حکم شکنجه رو داره. مثلا متروی تهران، هفت صبح! یه واگن پر از آدم‌های خواب‌آلود، بوی عرق صبحگاهی، ترکیب‌شده با بوی نون پنیرهایی که توی کیف‌ها چپوندن، یه ذره هم ادویه‌ی دود و گازوئیل اضافه کن… ترکیبی که انگار از جهنم اومده! حالا اگه پنج بعدازظهر هم سوار مترو بشی، بوی عرق و خستگی و دود اونقدر سنگینه که حس می‌کنی یه وزنه‌ی صد کیلویی روی سینه‌ت گذاشتن. یا مثلاً آسایشگاه دوران آموزشی! جایی که ترکیب عرق، خاک، واکس، پشم و بوی پا، یه چیزی می‌شه که توی آزمایشگاه‌های جنگ شیمیایی هم پیدا نمی‌کنی! یا همون بوی همیشگی بیمارستان‌ها که ترکیب آمونیاک، دارو، مواد ضدعفونی‌کننده، و یه ذره ناامیدی رو با هم قاطی کرده.
بعضی بوها انگار برای شکنجه ساخته شدن. مثلا بوی آمونیاک که یه دفعه توی یه کوچه‌ی خلوت بهت حمله می‌کنه و مغزت رو می‌سوزونه! یا توی سوپرمارکت، وقتی می‌خوای یه صابون بخری، همش یواشکی تلاش می‌کنی در بسته‌بندی رو باز کنی که مطمئن بشی رایحه‌ش قابل‌تحمله! یا اون لحظه‌ای که پای اجاق گاز ایستادی و حس می‌کنی بوی گاز میاد، ولی مطمئن نیستی! هی بوی گاز رو استشمام می‌کنی و منتظری ببینی قراره منفجر بشی یا نه!

حالت دوم – سفر در خاطرات
اما روی خوب این ماجرا وقتیه که یه بو، بی‌هوا، پرتت کنه توی یه خاطره. یه روز وسط خیابون‌های کوالالامپور قدم می‌زنی، یه دفعه مغزت پرتاب می‌شه وسط دبی! هی دنبال دلیلش می‌گردی تا بالاخره اون جام خوشگل عربی رو می‌بینی که توش چند تا عود روشنه. همون لحظه، تصویر بازارهای قدیمی دبی، گرمای سوزان، بوی ادویه، و صدای فروشنده‌ها توی ذهنت زنده می‌شه. یا یه شب توی پیاده‌رو راه میری، ناگهان یه نسیم میاد و یه لحظه حس می‌کنی زاینده‌رود رو جلوی چشمت می‌بینی. انگار پاهات توی همون پل خواجو ایستاده، صداهای دوردست و موزیک خیابونیا به گوش می‌رسه، آب زلال رودخونه زیر نور مهتاب برق می‌زنه.

بعضی بوها یه جوری خاطره‌سازن که باور نمی‌کنی. بوی پیاز سرخ‌شده، شاید یه نفر رو یاد مادرش بندازه، یه نفر دیگه رو یاد یه مهمونی قدیمی. بوی چای دودی، بعضیا رو می‌بره رو تراس خونه‌ی مادربزرگشون، بعضیا رو می‌ندازه وسط جنگل‌های شمال. اما بدترین قسمت این ماجرا وقتیه که چند سال ایران نرفته باشی و وسط یه بعدازظهر، لم داده روی کاناپه، یه بوی لعنتی بیاد که دلت رو بلرزونه. یه بوی آشنا که نمی‌دونی از کجاست، ولی عمیق‌ترین حس دلتنگی رو بیدار می‌کنه. دلت می‌خواد هر چی داری بدی و برگردی پای سفره‌ی خونه. اون سفره‌ای که همیشه بوی برنج ایرانی، خورشت‌های مامان‌پز، سبزی تازه و ترشی‌های کنارش رو داشت. تصمیم می‌گیری بری یه غذای ایرانی بخوری که این احساس لعنتی رو کنترل کنی. اما تا بوی کباب به دماغت می‌خوره، خاطرات ترکیه حمله می‌کنن! اون مغازه‌ی کباب آدنا که یه بار توی استانبول رفتی، بوی زغال، گوشت کباب‌شده، نون داغ، همه‌ش زنده می‌شه. هر بویی یه دره که باز می‌شه و تو رو می‌بره یه جای دیگه. شاید به یه روز خوش گذشته، شاید به یه جای دور، شاید به یه لحظه‌ی تلخ که فکر می‌کردی فراموشش کردی.

خلاصه اینکه، زندگی با یه حس بویایی قوی، یه ماجراجوییه؛ یه وقتایی شکنجه‌ی محض، یه وقتایی غرق شدن توی زیباترین خاطرات زندگی. این حس سوم گاهی تو رو به گذشته‌ای که دلت براش تنگ شده می‌بره، گاهی هم پرتابت می‌کنه وسط یه جهنم بوهای ناخوشایند. ولی چه بخوای، چه نخوای، همیشه کنارت هست!

مطالب دیگر

قاتلی بر بال زمان: بررسی سریال دختران درخشان

«دختران درخشان» بیش از یک داستان معمایی درباره قاتلان سریالی است. سازندگان این سریال تلاش دارند تا پیچیدگی‌های تروما و تاثیرات آن بر زندگی شخصیت‌ها را به تصویر بکشند و نشان دهند که چگونه واقعیت می‌تواند در دنیای افراد از هم بپاشد. داستان حول شخصیت کربی می‌چرخد، زنی که پس

راننده تاکسی، راوی حقیقت در دل سرکوب و سانسور

«راننده تاکسی» فیلمی تاریخی و سیاسی است که به روایت قیام گوانگجو در سال ۱۹۸۰ می‌پردازد. این فیلم با نگاهی انسانی و واقع‌گرایانه، داستان مردی به نام کیم مان-سوب را دنبال می‌کند که در مواجهه با سرکوب و خشونت حکومتی، از فردی بی‌خبر به یک انسان مسئولیت‌پذیر تبدیل می‌شود. «راننده

۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید

فیلم «۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید»، تلاش دارد تا داستان سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان در کره جنوبی را در دهه‌های ۱۹۸۰ به تصویر بکشد و نشان دهد چگونه جامعه‌ای تحت فشار، به دنبال عدالت و دموکراسی می‌جنگد. فیلم روایتگر مرگ یک دانشجوی دانشگاه سئول تحت شکنجه است که پس از انتشار

تاریکی جعبه سیاه شرودینگر

سفر در زمان، همواره یکی از موضوعات پرطرفدار در دنیای فیلم‌ها و سریال‌ها بوده است، اما «تاریکی» با نگاهی فلسفی و عمیق به این موضوع، آن را از سایر آثار متمایز می‌کند. برخلاف دیگر آثار مشابه که معمولاً با رویکردی سطحی و طنزآمیز به این مفهوم می‌پردازند، این سریال به‌طور