خط سوم اصلاح‌طلبی؛ از تداوم مطالبات تا نارضایتی از مسیرهای موجود

این جریان نوظهور به دنبال اصلاحات اساسی در قانون اساسی ایران و تغییرات بنیادین در ساختار حاکمیت است

۱۴ اسفند ۱۳۹۰

علی فاتحی

خط سوم اصلاح‌طلبی جریانی نوظهور است که در واکنش به ناکامی‌های سیاسی و سرخوردگی از راهکارهای موجود شکل گرفته است. این گروه به دنبال اصلاحات اساسی در قانون اساسی و برقراری حکومت سکولار است و معتقد است که برای تحقق تغییرات واقعی باید از مصالحه با حکومت دست کشید و به کنش‌های هزینه‌ساز برای حاکمیت روی آورد. آنها اصلاحات را به‌عنوان مسیری کم‌هزینه برای تغییرات تدریجی انتخاب کرده، اما برخلاف اصلاح‌طلبان محافظه‌کار، مشارکت سیاسی را حق همه گروه‌های اجتماعی می‌داند و هیچ‌گونه ملاحظات ایدئولوژیک قدیمی را نمی‌پذیرد.

افول حزب توده و تولد چریک‌های فدایی خلق
پس از کودتای ۲۸ مرداد، حزب توده که پیش‌تر یکی از مهم‌ترین جریان‌های چپ در ایران بود، به دلیل سرکوب شدید و عملکرد ضعیف در تصمیم‌گیری قاطع، دچار فروپاشی سازمانی شد. فشارهای امنیتی و هزینه بالای فعالیت سیاسی، رهبران و اعضای اصلی حزب را به ناچار به تبعید کشاند. بسیاری از آنان یا مجبور به ترک ایران شدند یا برای ادامه فعالیت‌های سیاسی خود به اروپای شرقی پناه بردند. در تبعید، حزب تلاش کرد از طریق رسانه‌هایی چون رادیو و نشریات وابسته، ارتباط خود را با داخل کشور حفظ کند، اما این ارتباط، به‌دلیل محدودیت‌های اطلاعاتی و شناخت ناکافی از شرایط داخلی، به‌تدریج از واقعیت‌های جامعه ایران فاصله گرفت. هرچند ایرج اسکندری سیاستمداری کارکشته بود، اما تحلیل‌های رهبری حزب از وضعیت داخل کشور خالی از خطا نبود. هم‌زمان، رویکرد محتاطانه و گاه مصالحه‌جویانه حزب توده در قبال تحولات ایران، نارضایتی بخش‌هایی از نیروهای چپ را برانگیخت. این حزب که بیش از هر چیز در چارچوب سیاست‌های شوروی عمل می‌کرد، در تصمیم‌گیری‌های استراتژیک دچار ضعف شد و از نگاه بسیاری از چپ‌گرایان جوان، در مواجهه با حکومت پهلوی بیش از حد محافظه‌کارانه رفتار کرد. این نارضایتی در دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ شدت گرفت، به‌گونه‌ای که بسیاری از جوانان چپ دیگر قادر به پذیرش سیاست‌های سازش‌کارانه حزب توده نبودند.

حزب توده در این دوران تا جایی پیش رفت که برخی سیاست‌های عوام‌فریبانه پهلوی دوم را تأیید کرد. این روند حتی پس از انقلاب نیز ادامه یافت و رهبری حزب، به پیروی از «خط امام» روی آورد. چنین مواضعی، همراه با عدم شناخت کافی از شرایط داخلی، زمینه‌ساز ظهور یک جریان جدید در میان نیروهای چپ شد؛ جریانی که خواستار بازگشت به اصول مبارزه طبقاتی بود و نه خود را وامدار شوروی می‌دانست و نه حاضر به تحمل استبداد بود. در چنین فضایی، سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران شکل گرفت. این گروه، برخلاف حزب توده، مبارزه مسلحانه را به‌عنوان تنها راهکار مقابله با حکومت پهلوی برگزید و هرگونه مصالحه‌جویی را رد کرد. هرچند فدائیان در اصول فکری خود به مارکسیسم-لنینیسم وفادار ماندند، اما در عمل، از حزب توده فاصله گرفتند و خود را جریانی مستقل از چپ سنتی معرفی کردند. رشد سریع این سازمان، که برخلاف حزب توده به‌طور مستقیم در صحنه مبارزه داخلی حضور داشت، به‌سرعت آن را به یکی از مهم‌ترین گروه‌های چپ ایران تبدیل کرد. در نهایت، سیاست‌های محافظه‌کارانه و وابستگی حزب توده به شوروی، همراه با ناتوانی آن در درک صحیح شرایط داخلی، به یکی از عوامل مهم شکل‌گیری فدائیان خلق بدل شد. این تحول نشان داد که بخشی از نیروهای چپ در ایران دیگر حاضر به پیروی از حزب توده نبودند و مسیری متفاوت را برای مبارزه برگزیدند؛ مسیری که بر پایه کنش مستقیم و استقلال فکری شکل گرفته بود.

ائتلاف متکثر؛ خاستگاه و فرجام جنبش اصلاحات
پس از نوزده سال از انقلاب، بسیاری از مطالبات مردم برآورده نشده بود و جریان‌های سیاسی متعددی از عرصه قدرت کنار زده شده بودند. در انتخابات هفتم ریاست‌جمهوری، منتقدان و مخالفان وضع موجود گرد هم آمدند و جنبشی را شکل دادند که بعدها «اصلاحات» نام گرفت. این جنبش ترکیبی از نیروهای سیاسی و اجتماعی با انگیزه‌های متفاوت بود. برخی، رای به خاتمی را نوعی مخالفت با حاکمیت تلقی می‌کردند، در حالی که برخی دیگر آن را تلاشی برای بازگشت به عقلانیت در سیاست می‌دانستند.

حامیان خاتمی را می‌توان به چهار گروه اصلی تقسیم کرد:

۱. وفاداران به نظام جمهوری اسلامی و طرفداران آیت‌الله خمینی که پس از درگذشت او و تغییر در هرم قدرت، از موقعیت‌های پیشین خود کنار گذاشته شده بودند. این گروه که به «چپ‌های خط امامی» شهرت داشت، هم به دنبال سهمی در قدرت بود و هم با روش‌های جریان راست افراطی که حالا کنترل امور را در دست گرفته بود، مخالفت می‌کرد.

۲. وفاداران به انقلاب ۵۷ که معتقد بودند انقلاب در سال‌های نخستین از مسیر اصلی خود منحرف شده و بسیاری از صداهای مخالف حذف شده‌اند. این گروه، که در دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ تحت فشار و سرکوب شدید قرار گرفته بود، هنوز به آرمان‌های انقلاب باور داشت و تلاش می‌کرد از راه‌های مسالمت‌آمیز مسیر آن را اصلاح کند. احزابی چون «نهضت آزادی» و جریان‌های ملی-مذهبی که همواره به روش‌های اصلاحی معتقد بودند، در این دسته جای می‌گرفتند.

۳. مخالفان جمهوری اسلامی و مخالفان انقلاب که بدون باور به اصلاحات، صرفاً از روی نارضایتی از وضعیت موجود به این جریان پیوسته بودند. برای آن‌ها، پیروزی خاتمی بیش از آن‌که به معنای تأیید اصلاحات باشد، نشانه‌ای از شکست جناح حاکم به شمار می‌رفت.

۴. جوانانی که به تازگی به سن تصمیم‌گیری سیاسی رسیده بودند و رویاهای خود را در شعارهای ستادهای انتخاباتی خاتمی یافتند. این گروه که بخش بزرگی از رأی‌دهندگان را تشکیل می‌داد، امید داشت که با پیروزی خاتمی فضای بسته سیاسی شکسته شود و آزادی‌های اجتماعی و سیاسی بیشتری به دست آید.

در نتیجه، خاتمی به نقطه اشتراک بیست میلیون شهروند ایرانی تبدیل شد. اما هیچ سیاستمداری نمی‌تواند نماینده چنین تنوع گسترده‌ای از رأی‌دهندگان باشد. او که همواره مصالحه را بر رویارویی ترجیح می‌داد، نتوانست همه طیف‌های حامی خود را راضی نگه دارد. به تدریج، پایگاه اجتماعی او محدود شد و جنبش اصلاحات بیش از پیش به همان «چپ خط امامی» که حالا در قالب حزب مشارکت فعالیت می‌کرد، تقلیل یافت. این روند با وقوع حوادثی چون اعتراضات کوی دانشگاه و قتل‌های زنجیره‌ای، شتاب بیشتری گرفت و فاصله میان اصلاح‌طلبان و بخش‌هایی از بدنه اجتماعی حامیانشان روز به روز عمیق‌تر شد

انتخابات ۸۴: سقوط اصلاحات، صعود احمدی‌نژاد
دوران هشت‌ساله خاتمی، با همه خاطرات تلخ و شیرین، به پایان رسید. جبهه دوم خرداد دچار چنددستگی شد و به‌جای مقابله با حاکمیت، نیروهایش به روی یکدیگر تیغ کشیدند. برخی از اصلاح‌طلبان، که یا تنوع آرا را درک نمی‌کردند یا خود را تنها منجی وضعیت موجود می‌دانستند، در رقابت با یکدیگر افتادند. معین نماینده طیف روشنفکر اصلاح‌طلبان بود، کروبی نمایندگی اصلاح‌طلبان مردمی را بر عهده داشت، و مهرعلیزاده – که گمان می‌کرد عملکردش در سازمان تربیت بدنی برای او پایگاهی فراهم کرده – در این میدان حاضر شد تا شگفتی بیافریند! اما سه گروه در این کارزار غایب بودند: منتقدان اصلاح‌طلبِ دولت خاتمی، رأی‌دهندگان غیر اصلاح‌طلب که در دو انتخابات پیشین به خاتمی رأی داده بودند، و البته توده‌ای از مردم که یا به سمت اصولگرایان چرخیدند یا پس از هشت سال تجربه‌ای ناامیدکننده، ترجیح دادند نظاره‌گر باشند.

در این ماراتن انتخاباتی، احمدی‌نژاد – کاندیدای گمنام اصولگرایان – توانست در رقابت باقی بماند. او در نهایت، به لطف تخریب چهره هاشمی رفسنجانی در هشت سال گذشته، سوار بر خر مراد، می‌رفت تا به پاستور بپیچد. در این میان، حذف کروبی در یک روند پیچیده که هم برخی اصلاح‌طلبان و هم اصولگرایان در آن نقش داشتند، از نقاط مبهم انتخابات بود. کروبی حتی در انتخابات ۸۸ نیز به این تخلفات اشاره کرد. با این حال، کمتر کسی انتظار داشت که فردی چون احمدی‌نژاد – که خود را نماینده امام زمان می‌خواند – چنین قدرتی بگیرد. او بدون توجه به واقعیات موجود و نیازهای جامعه، به پیش می‌رفت تا دستاوردهای هشت‌ساله گذشته را از بین ببرد.

از رویای اصلاح تا واقعیت سرکوب
انتخابات دهم در حال آغاز بود. خط امامی‌ها که از روند چهار سال گذشته خسته شده بودند، دست به دامن خاتمی بودند تا شاید بار دیگر بتواند به‌عنوان نقطه اشتراک خواسته‌ها عمل کند. اما خود خاتمی هم می‌دانست در صورت حضور در انتخابات، تکرار دوم خرداد بعید است. هم‌زمان، میرحسین موسوی وارد عرصه انتخابات شد. او که بازمانده‌ی دوران آیت‌الله خمینی بود و همواره بر دهه‌ اول انقلاب تاکید داشت،  هرچند حضورش خط امامی‌ها را دلخور کرد اما توانست طیف‌های مختلف را گرد هم آورد. عاملی که این اقبال را تقویت کرد، تصمیم قاطع موسوی برای بازگشت به آرمان‌های انقلاب ۵۷ بود. مردم که از روند سی سال گذشته خسته و از هرگونه اصلاح—حتی جزئی—در ساختار حاکمیت ناامید شده بودند، خوب می‌دانستند که احیای اهداف اولیه انقلاب به مراتب موثرتر از اصلاح حکومت اسلامی است. با همین نگاه، با تمام قوا در انتخابات شرکت کردند، اما نتیجه‌ آن همان شد که همه می‌دانیم.

پس از انتخابات، موسوی و کروبی به همراه رهنورد توانستند  رهبری اقشار مختلف معترض را عهده بگیرند و حتی حمایت بخشی از طیف تحریم‌کننده‌ انتخابات را نیز جلب کنند. صداقت و شفافیت در عمل، دو عامل مهمی بودند که باعث نفوذ آن‌ها در میان مردم شد. موسوی صراحتاً اعلام می‌کرد که مدافع دوران آیت‌الله خمینی است، اما مخالفان آن دوران نیز با آگاهی از این موضع و با احترام به صداقت او، همچنان از وی حمایت می‌کردند. در نهایت، فضای سیاسی کشور به سمتی رفت که حاکمیت هزینه‌ حصر رهبران جنبش سبز را کمتر از آزادی آنان دانست

جنبش بی‌رهبر: از رقابت مدعیان تا انفعال توده‌ها
در غیاب رهبران جنبش سبز، اما ورق به گونه‌ای دیگر برگشت. جنبش سبز به صحنه‌ای برای رقابت گروه‌های مختلف تبدیل شد که هر یک داعیه رهبری آن را داشتند و همچنان دارند. با این حال، جنبش در غیاب رهبرانش روزهای خوشی را سپری نمی‌کند و هر روز بیش از پیش دچار ریزش می‌شود؛ البته این ریزش نه به معنای تغییر گرایش سبزها به جریان‌های دیگر، بلکه بیشتر به معنای انفعال توده‌هاست. پس از حصر رهبران، جنبش آن‌چنان در رکود فرو رفت که حتی «شورای راه سبز امید» به‌عنوان نزدیک‌ترین گروه به میرحسین موسوی نتوانست رهبری طیف گسترده‌ای از جنبش را به عهده بگیرد. این وضعیت، نه صرفاً ناشی از عملکرد شورا و دیگر مدعیان رهبری، بلکه نتیجه عدم شناخت آن‌ها از طبقه‌ای است که در جنبش فعال بوده و خواسته‌های نهایی آن را شکل می‌دهد. در این میان، بسیاری از اصلاح‌طلبان تندرو در زندان به سر می‌برند و اختیار امور به دست اصلاح‌طلبان محافظه‌کار (خط امامی‌ها) افتاده است؛ کسانی که یا از اساس شناختی از طبقه درگیر در اعتراضات دو سال گذشته ندارند یا عامدانه آن را نادیده می‌گیرند. در بسیاری از موارد، آن‌ها به جای هدایت حرکت‌های جاری در بطن جنبش، به‌طور آگاهانه یا ناآگاهانه درصدد کنترل و تلطیف آن برآمده‌اند. این رویکرد، در راستای خواسته‌های طیف مشارکت قرار دارد و ریشه در عدم شناخت واقعی از مطالبات جنبش، یا شاید بی‌توجهی به آن دارد.

تا پیش از حصر، موسوی که به‌خوبی دریافته بود که راه بازگشت به اهداف اولیه انقلاب، احیای دموکراسی به شکلی شبیه به دو سال اول پس از انقلاب و درگیر کردن تمامی طیف‌های فکری در فرایند سیاسی است. مدام مجلس اول را به عنوان نمونه‌ای از چنین دموکراسی‌ای معرفی‌ می‌کرد؛ مجلسی که بدون نظارت انتخاباتی برگزار شد و همه گروه‌های درگیر در انقلاب نمایندگانی در آن داشتند. اما پس از حصر، نزدیکان موسوی مدلی متفاوت را به‌عنوان الگوی سیاسی خود برگزیدند و مجلس ششم را آرمان‌شهر مطلوب خود دانستند. در این مجلس، اصلاح‌طلبان توانستند با تجمیع آرای تمامی طیف‌های درگیر وارد ساختار قدرت شوند، اما برخلاف مجلس اول، دیگر همه گروه‌ها و گرایش‌های سیاسی نماینده‌ای در آن نداشتند. همین تفاوت نگاه، یکی از مهم‌ترین شکاف‌های میان دیدگاه موسوی و طیف مشارکتی‌(خط امامی)هاست؛ آزادی از نگاه میرحسین موسوی، آزادی همه گروه‌های سیاسی است و آزادی از نگاه مشارکت، آزادی همه مشارکتی‌هاست – همان خودی و غیر خودی با تعریف مشارکت(خط امامی) – و این خود به تنهایی می‌تواند عامل موثری در انفعال بسیاری از نیروهای سیاسی باشد.

رأی دماوند؛ شکاف در اپوزیسیون
انتخابات مجلس نهم، اما، پس از یک سال حصر، به نقطه‌ی اشتراک بزرگی برای اپوزیسیون تبدیل شد؛ جریانی که در اقدامی هماهنگ، مردم را به تحریم انتخابات و انفعال در برابر نمایش مضحک دموکراسی در ایران دعوت کرد. اما تنها یک رأی در دماوند کافی بود تا این وحدت را بر هم بزند. چرا خاتمی رأی داد؟ او هنوز توضیحی درباره‌ تصمیم خود ارائه نکرده، اما با شناختی که از او داریم، می‌توان حدس‌هایی زد. حامیان او معتقدند که یکی از دلایل رأی دادن او، «باز نگه داشتن راه گفتگو با حکومت» بود، عده‌ای دیگر معتقدند که «خاتمی برای جلوگیری از دوقطبی جنگ یا پذیرش حکومت مستبد، تن به بازی نظام داده است.» اما به گمان نگارنده، این اقدام، بیش از هر چیز، تکرار همان خطای تاریخی اصلاح‌طلبان است: به‌جای تکیه بر قدرت جامعه‌ مدنی، همچنان به‌دنبال راهی برای نفوذ در ساختار قدرت‌اند.
آن‌ها پس از سه سال هنوز نمی‌خواهند بپذیرند که دیگر مترودان حکومت‌اند، نه مغضوبان. این همان خطایی است که حزب توده در ابتدای انقلاب مرتکب شد؛ زمانی که تصور کرد می‌توان با یافتن چند خواسته‌ی مشترک با حکومت، بقا یافت. اما دیری نپایید که همان‌ها که جلوی سفارت آمریکا، تندروهای حکومت اسلامی را تأیید می‌کردند، خود به قربانیان کشتارهای دهه‌ شصت تبدیل شدند؛ تا شاید صدای اسکندری را بشنوند.

خط سوم اصلاح‌طلبی؛ گذار از اصلاح به تغییر بنیادین
از خرداد ۱۳۷۶ تا خرداد ۱۳۸۸، اصلاح‌طلبان را می‌توان به دو دسته‌ کلی تقسیم کرد. گروه نخست، اصلاح‌طلبان محافظه‌کاری بودند که همچنان به آرمان‌های آیت‌الله خمینی پایبند ماندند و اصلاحات را تنها در چارچوبی مجاز می‌دانستند که به بنیان‌های نظام اسلامی آسیبی نرساند. آن‌ها در نهایت، با یک حکم حکومتی از میدان کنار می‌رفتند. گروه دوم، اصلاح‌طلبان رادیکال‌تری بودند که حقیقت را بر مصلحت ترجیح می‌دادند و از مرزهای مجاز فراتر می‌رفتند، تا جایی که اصلاح ساختار قدرت و اختیارات رهبری را نیز در دستور کار خود قرار می‌دادند. بااین‌حال، هر دو جریان در چارچوب جمهوری اسلامی فعالیت می‌کردند.

اما در جریان انتخابات دهم ریاست‌جمهوری و بحران‌های پس از آن، موج سومی از اصلاح‌طلبی شکل گرفت که تاکنون چندان مورد توجه قرار نگرفته است. این جریان، که می‌توان آن را «خط سوم» اصلاح‌طلبی نامید، نه‌تنها به دنبال اصلاحات اساسی در قانون اساسی است، بلکه دامنه‌ نقد خود را به دوران آیت‌الله خمینی نیز گسترش می‌دهد. این جریان، حکومت مذهبی را ناکارآمد می‌داند، گرایش‌هایی به سکولاریسم دارد و مشارکت در سیاست را حق تمامی گروه‌های سیاسی می‌داند. خط سومی‌ها بدون ملاحظات مرسوم، به نقد جنگ هشت‌ساله و اعدام‌های دهه‌ شصت می‌پردازند و حتی اگر این روند به جایی برسد که چهره‌های شاخص اصلاح‌طلب نیز، در صورت نقش داشتن در سرکوب‌ها و شکست‌های گذشته، ناگزیر به پاسخگویی باشند، از آن عقب‌نشینی نمی‌کنند.

این جریان معتقد است که مماشات و سازش راهی برای تغییرات واقعی نیست و به‌راحتی به سوی کنش‌هایی می‌رود که برای حاکمیت هزینه ایجاد می‌کند. برای آن‌ها، محیط‌زیست، میراث فرهنگی، ورزش، هنر و آزادی‌های اجتماعی به همان اندازه‌ سیاست و اقتصاد اهمیت دارد. درعین‌حال، با مداخله‌ کشورهای غربی مخالف‌اند اما دیپلماسی ضعیف جنبش سبز را نیز به چالش می‌کشند. از نگاه آن‌ها، نه‌تنها جمهوری اسلامی بلکه خاندان پهلوی و تمامی سیاستمداران گذشته باید در قبال عملکرد خود پاسخگو باشند. خط سوم اصلاح‌طلبی از دل چهارده سال ناکامی در دستیابی به آرمان‌های اولیه‌ی خود، به دلیل فشارها و سرکوب‌های حکومتی، شکل گرفت. این جریان، مصالحه را راهی برای اصلاح نمی‌داند و بر این باور است که تنها از مسیر تغییرات بنیادین می‌توان به آرمان‌های نخستین انقلاب بازگشت—آرمانی که در آن، استقلال و آزادی هم‌وزن یکدیگرند و هیچ‌کدام زیر سایه‌ دیگری قرار نمی‌گیرد. حتی اگر این بازگشت، مستلزم تخریب ساختار کنونی نظام و بازسازی بنیادین آن باشد. 

«خط سوم اصلاح‌طلبی» جریانی نوظهور است که برخاسته از نسل جوان، طبقه متوسط شهری و فعالان مدنی است. این جریان، نه در اصلاح‌طلبان سنتی جای دارد و نه در میان نیروهای برانداز کلاسیک. «خط سومی‌ها» اصلاحات را به‌عنوان مسیری کم‌هزینه برای تغییرات تدریجی برگزیدند، اما برخلاف اصلاح‌طلبان محافظه‌کار، مشارکت سیاسی را به حلقه بسته‌ای از سیاستمداران محدود نمی‌دانند و برای همه نیروهای جامعه حق مشارکت قائل‌اند. این جریان، نه مانند «چپ‌های سنتی» به دسته‌بندی‌های ایدئولوژیک قدیمی وفادار است، نه مانند براندازان صرفاً به براندازی فکر می‌کند. بلکه کنشگری مدنی، اعتراضات اجتماعی، و فشار بر حاکمیت را ابزارهای اصلی خود می‌داند.  شاید زمان آن رسیده که این جریان دیده شود و در آینده‌ سیاسی کشور نقشی ایفا کند. در غیر این صورت، نادیده گرفتن خواسته‌های این گروه توسط اصلاح‌طلبانی که همچنان درگیر قدرت‌اند، ممکن است موجب شود که این جریان از اصلاحات عبور کرده و به صف براندازان بپیوندد.

مطالب دیگر

قاتلی بر بال زمان: بررسی سریال دختران درخشان

«دختران درخشان» بیش از یک داستان معمایی درباره قاتلان سریالی است. سازندگان این سریال تلاش دارند تا پیچیدگی‌های تروما و تاثیرات آن بر زندگی شخصیت‌ها را به تصویر بکشند و نشان دهند که چگونه واقعیت می‌تواند در دنیای افراد از هم بپاشد. داستان حول شخصیت کربی می‌چرخد، زنی که پس

راننده تاکسی، راوی حقیقت در دل سرکوب و سانسور

«راننده تاکسی» فیلمی تاریخی و سیاسی است که به روایت قیام گوانگجو در سال ۱۹۸۰ می‌پردازد. این فیلم با نگاهی انسانی و واقع‌گرایانه، داستان مردی به نام کیم مان-سوب را دنبال می‌کند که در مواجهه با سرکوب و خشونت حکومتی، از فردی بی‌خبر به یک انسان مسئولیت‌پذیر تبدیل می‌شود. «راننده

۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید

فیلم «۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید»، تلاش دارد تا داستان سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان در کره جنوبی را در دهه‌های ۱۹۸۰ به تصویر بکشد و نشان دهد چگونه جامعه‌ای تحت فشار، به دنبال عدالت و دموکراسی می‌جنگد. فیلم روایتگر مرگ یک دانشجوی دانشگاه سئول تحت شکنجه است که پس از انتشار

تاریکی جعبه سیاه شرودینگر

سفر در زمان، همواره یکی از موضوعات پرطرفدار در دنیای فیلم‌ها و سریال‌ها بوده است، اما «تاریکی» با نگاهی فلسفی و عمیق به این موضوع، آن را از سایر آثار متمایز می‌کند. برخلاف دیگر آثار مشابه که معمولاً با رویکردی سطحی و طنزآمیز به این مفهوم می‌پردازند، این سریال به‌طور