چکامه چمن ماه، صدف طاهریان، مانی کسراییان، رابعه اسکویی، محمدتقی راوندی، مهدی مظلومی، سعید ابراهیمیفر و امروز بهارک صالحنیا به تلویزیون جم پیوستهاند. برای من که امروز حدود ۶ سال است از ایران دورم و دوستانم اصرار دارند که فضای بعد از ۱۳۸۸ که من ندیدم کاملاً با قبلش متفاوت است، خیلی سخت است که رفتار هنرمندانی که از ایران خارج و به تلویزیون جم میروند را درک کنم، چه برسد به قضاوت! اما یک نکته مشترک در تمام این افراد وجود دارد: «دیده نشدن».
دیده نشدن، به ویژه در فضایی که فشارهای زیادی برای محدود کردن خلاقیتها و سلیقههای هنری وجود دارد، شاید دلیلی برای مهاجرت باشد. برخی هنرمندان در تلاش بودهاند تا فضاهای جدید و بدیعی برای ابراز خود در عرصههای هنری پیدا کنند، اما به دلیل شرایط و محدودیتهای شدید، نتواستهاند در ایران جایی برای خود پیدا کنند. برخلاف اکثر کسانی که یا در سکوت مهاجرت کردند یا با قلدری سعی کردهاند رفتن خود را برای مخاطبان توجیه کنند، بهارک صالحنیا صادقانه نوشته است: «… الان سی سالهام و به نظرم از اینجا به بعد زندگی کمی عجله میکند. پس برای رسیدن به رویاهایم که حق مسلمم هستند، باید کمی عجله کنم. نخواستم در حسرت فرصتهایی بمانم که به من داده نشدند یا شاید هیچ وقت داده نشوند … پس راه دیگری را انتخاب کردم …» این جملات نمایانگر آن چیزی است که بسیاری از هنرمندان ایرانی پس از سالها تجربه در درون نظام سانسور حکومتی به آن رسیدهاند؛ جایی که هیچگاه فضایی برای شجاعت و خلاقیت نمییابند و مجبورند در برهههایی از فرصتهایی که نمیتوانند از آنها بهرهمند شوند، گذشت کنند.
یکی از دلایل دیده نشدن این هنرمندان سلطه حکومت بر رسانههاست. حکومتی که از یک سو با تصمیم شخصی یک مدیر ناآشنا با صنعت سینما و تلویزیون میتواند حکم به محرومیت یک هنرمند دهد، حتی به دلایل بیمنطق! از سوی دیگر، با تزریق منابع مالی از طریق تهیهکنندهها و شرکتهای تولیدی نزدیک به جریان حاکم، سعی دارد هنر و هنرمندان را تحت کنترل خود درآورد. کم نیستند بازیگرانی که به دلایل بیپایه سالهاست خانهنشین شدهاند. این وضعیت، نه تنها در حوزه سینما بلکه در بسیاری از شاخههای هنری دیگر نیز خود را نشان میدهد، جایی که هنرمندان مجبورند مدام در مقابل تهدیدات و فشارهای اقتصادی و اجتماعی دست و پنجه نرم کنند.
دلیل دوم اما مافیای سینماست. مافیایی که همه دنبال «دون کورلئونهاش» میگردند، اما سیستم آن مانند کورلئونه نیست. بنا به دلایل اجتماعی و اقتصادی، هنر به دست گروه خاصی افتاده است و به خصوص سینما به دلیل گرانی و عدم حمایت مادی نهادهای فرهنگی، کاملاً عرصه تاخت و تاز به اصطلاح «بچه پولدارها» شده است! باقی یا باید نظارهگر باشند یا با سختی از این صخره سنگی بالا بروند و اگر وسط راه نیافتند، خودشان را به بالا برسانند. در واقع، این گروه از هنرمندان که امروز برای زندگی بهتر در خارج از ایران تلاش میکنند، در دل یک دنیای جدید به دنبال آزادی و فرصتهایی هستند که در کشورشان برایشان ناممکن شده بود. شاید به همین دلیل است که دیگر خبری از فیلمهایی چون «بادکنک سفید» و «دونده» در سینما نیست. سینمای ایران که روزگاری پر از دغدغههای اجتماعی بود، اکنون به سینمای شهرنشینهای مرفه تبدیل شده است، با دغدغههای مثلث عشقی که کودک کارش ناز و شیک است، اما کثیف! حتی اگر به پایینشهر برویم، تصویرسازی آن به قدری احمقانه است که باور یک فریم از آن سخت است، چه برسد به کل فیلم. دغدغه کارگردان سینمای روشنفکری ایران در بحرانیترین سالهای اقتصادی کشور دوربینش به دنبال زوج جوان و انبوهی پول میرود که چون نمیدانند باید با آن چه کنند، از شیشه بیرون میریزند!
در نهایت، سینمای ایران دچار مافیای قدرتمندی است که بیتوجهی مسئولان فرهنگی آن را ساختهاند. نه شخص خاصی کنترلش میکند و نه سازمانی، بلکه جو عمومی سینما رشد بسیاری از هنرمندان را محدود کرده است. بسیاری از این هنرمندان و افرادی که خارج از ایران زندگی میکنند، در حقیقت در جستوجوی هویت خود و فرصتی برای ارائه هنرشان هستند. بهارک صالحنیا را تا امروز که خودش را از کادر بیرون کشید نمیشناختم. صدف طاهریان را هم قبل از خروجش نمیشناختم. حتی سحر قریشی هم طاهریان را مسخره میکرد که ناشناخته است. اما کدام سیستم به اینها فرصت ارائه هنرشان را داد که امروز قضاوتشان میکند؟ و در نهایت، مسئولین فرهنگی به جای ترس از خروج سرمایههای هنریشان، وحشت از کشف حجابشان دارند. به جای راه حل، تهدید میکنند!
و نکتهای که نباید فراموش کرد این است که هنرمند و به ویژه بازیگر، هیچگاه از دیده نشدن خوشحال نیست. شهرت و دیده شدن برای هر هنرمندی ضروری است. آنها به دنبال فرصتی هستند که هنر خود را با دنیای بیرون از خود به اشتراک بگذارند و در همین مسیر، میخواهند درک شوند. به همین دلیل، مهاجرت به رسانههای جدید و جستجوی فضاهایی برای دیده شدن، از ضروریات مسیر آنهاست. اما نکته مهم اینجاست که ممکن است موقعیت مهاجرت به شبکههایی مثل جم اگرچه به چشم هنرمندان تحت فشار سانسور، شاید راهی باشد برای فرار از سانسور، اما در نهایت احتمالاً چاه ویلی از سیاهی و عدم موفقیت باشد. تلویزیون جم، به عنوان یک شبکه ماهوارهای، نه تنها از امکانات رسانهای متناسب با سطح بالای هنر برخوردار نیست، بلکه میتواند هنرمندان را در مسیری نامطمئن و پر از سختی قرار دهد که بیشتر شبیه به یک راه فرار کاذب است تا یک فرصت واقعی. این شبکهها ممکن است در ابتدا به نظر برسند که فرصتی برای آزادی بیان فراهم میکنند، اما در نهایت، به دلیل ساختار رسانهای ضعیف، نمیتوانند جایگاهی پایدار برای هنرمندان بسازند.
در نهایت، این هنرمندان با رویای رسیدن به آرزوهایشان از ایران خارج شدند و به تلویزیون جم پیوستند. امیدوارم موفق شوند، هرچند با شناختی که از تلویزیون جم دارم، بعید است. همچنان امیدوارم هرکدام از آنها در مسیر جدید خود، بتوانند فرصتی برای شکوفایی دوباره پیدا کنند و بالاخره به شایستگی خود در عرصههای هنری دست یابند.