فراموشی، شفاست یا زهر؟

زخم‌هایی که هرگز التیام نمی‌یابند: بازخوانی «مرگ و دوشیزه» در پرتو تاریخ معاصر

۲۹ تیر ۱۳۹۰

علی فاتحی

«مرگ و دوشیزه»، ساخته رومن پولانسکی، فیلمی است که به‌طور عمیق در دل تاریخ معاصر ریشه دارد و نه‌تنها داستان یک زن شکنجه‌شده را روایت می‌کند بلکه به‌طور تلویحی به پرسش‌هایی درباره‌ی عدالت و فراموشی در جوامع پس از دیکتاتوری می‌پردازد. این فیلم در ایران به‌ویژه پس از وقایع سال ۱۳۸۸ به یک آینه‌ تبدیل می‌شود، جایی که قربانیان و شکنجه‌گران در تلاقی با گذشته و آینده‌ای پر از تردید و بی‌عدالتی قرار می‌گیرند. در یک کشاکش بین عدالت و انتقام، مخاطب خود را در موقعیت قضاوت درباره‌ی حقیقت و فراموشی می‌یابد.

مرگ و دوشیزه، ساخته‌ رومن پولانسکی، یکی از آن فیلم‌هایی است که بارها می‌توان به آن بازگشت و در هر نوبت، معنایی تازه از آن دریافت کرد. اما این‌بار، تجربه‌ تماشای فیلم برای من چیزی فراتر از یک بازخوانی سینمایی بود؛ بازتابی از تاریخ معاصر، از زخم‌هایی که هنوز تازه‌اند و از بی‌عدالتی‌هایی که همچنان پابرجا هستند. وقتی به وقایع دو سال اخیر در ایران، به اعتراضات، بازداشت‌ها، شکنجه‌ها، و اعتراف‌های اجباری فکر می‌کنم، تماشای این فیلم تنها یک تجربه‌ سینمایی نیست؛ بلکه سفری درون حافظه‌ جمعیِ مردمانی است که میان سکوت و انتقام، میان فراموشی و عدالت، سرگردان مانده‌اند.

داستان فیلم مرگ و دوشیزه در کشوری ناشناس در آمریکای جنوبی، پس از سرنگونی یک دیکتاتوری روایت می‌شود. اما این ناشناس بودن، آگاهانه انتخاب شده است. آریل دورفمن، نویسنده‌ نمایشنامه‌ای که فیلم بر اساس آن ساخته شده، در شیلی شاهد کودتای پینوشه و سرکوب‌های دهشتناک بود. اما این روایت، تنها متعلق به شیلی نیست؛ بلکه می‌تواند در هر کشوری که درگیر خشونت دولتی، سرکوب، و شکنجه بوده است، مصداق پیدا کند.

پولینا زنی است که در دوران حکومت پیشین، دستگیر و شکنجه شده است. او هر شب در تاریکی خانه‌اش از صداهای گذشته فرار می‌کند، اما خاطرات، دیوارهای خانه را هم در هم می‌شکنند و به درون او نفوذ می‌کنند. او که نمی‌تواند در جامعه‌ای زندگی کند که گذشته را نادیده گرفته، خود را در انزوا نگه داشته است. اما یک شب، طوفان مردی را به خانه‌ی او می‌آورد؛ دکتر روبرتو میراندا، کسی که او را بدون ذره‌ای تردید، همان شکنجه‌گر سابق خود می‌داند. پولینا برخلاف همسرش جراردو  که وکیل و مدافع اجرای عدالت از مسیر قانون است، دیگر به هیچ سیستم حقوقی‌ای باور ندارد. در نگاه او، عدالت، زمانی که قربانیان شکنجه در سکوت از بین می‌روند و عاملان آن آزادانه زندگی می‌کنند، تنها یک شوخی تلخ است. او معتقد است که اجرای عدالت، بر دوش خود قربانیان افتاده است. پس دکتر را اسیر می‌کند و برای گرفتن اعتراف از او، راهی را انتخاب می‌کند که خود، سال‌ها پیش قربانی آن بوده است.

دوراهی قربانی و شکنجه‌گر
یکی از بزرگ‌ترین نقاط قوت فیلم، پرداخت سه شخصیت اصلی و تبدیل آن‌ها به نمادهایی از جامعه‌ پس از دیکتاتوری است. در واقع، این فیلم درباره‌ این سه شخصیت نیست؛ بلکه درباره‌ سه نگاه به گذشته‌ سرکوب و آینده‌ی عدالت است. جراردو: نماینده‌ی کسانی است که از آسیب‌های مستقیم حکومت مستبد در امان مانده‌اند و حالا تلاش دارند از طریق سیستم قانونی، عدالت را برقرار کنند. او به قانون ایمان دارد، حتی اگر آن قانون در نهایت مجرمان را تبرئه کند. او از دیدن زجر همسرش ناراحت است، اما باور دارد که بخشش و محاکمه‌ی عادلانه، تنها راه خروج از این چرخه‌ی خشونت است.

پولینا: نماد قربانیانی است که هیچ‌وقت صدای عدالت را نشنیده‌اند. در تمام سال‌هایی که از آن دوران گذشته، هیچ‌کس از او نپرسیده چه بر او گذشته است. هیچ نهادی برای احقاق حق او تشکیل نشده است. او تنها مانده، با خاطراتی که نمی‌توانند او را رها کنند. برای او، عدالت، یعنی انتقام؛ یعنی همان چیزی که حکومت سابق از او دریغ کرد.

دکتر میراندا: نماینده‌ کسانی است که گذشته‌شان را انکار می‌کنند. او هیچ‌وقت اعتراف نمی‌کند که شکنجه‌گر بوده است. حتی اگر حقیقت روشن باشد، حتی اگر قربانی او را بشناسد، انکار می‌کند. او همان افرادی است که پس از تغییر حکومت‌ها، با نام‌های جدید و در جایگاه‌های تازه، همچنان به زندگی خود ادامه می‌دهند.

در این میان، تماشاگر خود را در جایگاه یک قاضی می‌بیند:
آیا پولینا باید انتقام بگیرد؟
آیا عدالت، تنها در دادگاه‌های رسمی اجرا می‌شود؟
آیا دکتر میراندا، بدون اعتراف، مجرم است؟
و مهم‌تر از همه، آیا گذشته را می‌توان فراموش کرد؟

یکی از تکان‌دهنده‌ترین دیالوگ‌های فیلم، جایی است که جراردو از همسرش می‌پرسد:
«چرا هیچ‌وقت درباره‌ی تجاوز حرفی نزدی؟»
و پولینا پاسخ می‌دهد:
«چون در آن صورت، همیشه یک نفر بین ما می‌ماند.»

این دیالوگ، عمق زخم‌هایی را نشان می‌دهد که قربانیان خشونت دولتی و شکنجه، تا پایان عمر با خود حمل می‌کنند. سکوت آن‌ها، همیشه به معنای فراموشی نیست؛ بلکه گاهی، برای زنده ماندن، مجبور به آن شده‌اند. فیلم پولانسکی به طرز حیرت‌انگیزی، مخاطب را در موقعیت تصمیم‌گیری قرار می‌دهد. از یک‌سو، درد پولینا آن‌قدر واقعی است که تماشاگر هر لحظه با او هم‌دردی می‌کند و از سوی دیگر، شک و تردید در مورد گناهکار بودن دکتر میراندا، ما را از صدور حکم قطعی بازمی‌دارد.

این فیلم، تنها یک داستان سینمایی نیست. برای ما، که در کشوری زندگی می‌کنیم که تاریخش پر از سرکوب، بازداشت‌های خودسرانه، و شکنجه بوده است، این فیلم به کابوسی آشنا شباهت دارد. از سال ۱۳۸۸، بسیاری از زندانیان سیاسی، همانند پولینا، در دادگاه‌های فرمایشی محاکمه شدند یا هرگز فرصتی برای بازگویی رنج‌های خود نیافتند.
آیا در ایران پس از سرکوب‌ها، جایی برای عدالت وجود دارد؟
آیا وقتی جامعه، به هر دلیلی، از دردهای قربانیان عبور می‌کند، می‌توان انتظار اجرای عدالت داشت؟
آیا تاریخ، بدون یادآوری قربانیان، به سمت روشنایی حرکت می‌کند؟

پولانسکی فیلم را با سکانسی پایان می‌دهد که هیچ قطعیتی ندارد. همه‌چیز در مرز بین حقیقت و تردید معلق می‌ماند. درست مانند دنیای واقعی، که در آن، عدالت، همیشه آن‌طور که باید، اجرا نمی‌شود.

مرگ و دوشیزه، تنها داستانی درباره‌ یک زن و شکنجه‌گرش نیست. این فیلم، درباره‌ تمامی کشورهایی است که از تاریکی دیکتاتوری عبور کرده‌اند و حالا بر سر یک دو راهی ایستاده‌اند: فراموش کنند یا محاکمه کنند؟ این همان سؤالی است که هنوز، پس از سال‌ها، برای بسیاری از قربانیان بی‌پاسخ مانده است.

اما آیا فراموشی، راه حل است؟ یا تنها زهر تلخی که حقیقت را می‌پوشاند؟

مطالب دیگر

قاتلی بر بال زمان: بررسی سریال دختران درخشان

«دختران درخشان» بیش از یک داستان معمایی درباره قاتلان سریالی است. سازندگان این سریال تلاش دارند تا پیچیدگی‌های تروما و تاثیرات آن بر زندگی شخصیت‌ها را به تصویر بکشند و نشان دهند که چگونه واقعیت می‌تواند در دنیای افراد از هم بپاشد. داستان حول شخصیت کربی می‌چرخد، زنی که پس

راننده تاکسی، راوی حقیقت در دل سرکوب و سانسور

«راننده تاکسی» فیلمی تاریخی و سیاسی است که به روایت قیام گوانگجو در سال ۱۹۸۰ می‌پردازد. این فیلم با نگاهی انسانی و واقع‌گرایانه، داستان مردی به نام کیم مان-سوب را دنبال می‌کند که در مواجهه با سرکوب و خشونت حکومتی، از فردی بی‌خبر به یک انسان مسئولیت‌پذیر تبدیل می‌شود. «راننده

۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید

فیلم «۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید»، تلاش دارد تا داستان سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان در کره جنوبی را در دهه‌های ۱۹۸۰ به تصویر بکشد و نشان دهد چگونه جامعه‌ای تحت فشار، به دنبال عدالت و دموکراسی می‌جنگد. فیلم روایتگر مرگ یک دانشجوی دانشگاه سئول تحت شکنجه است که پس از انتشار

تاریکی جعبه سیاه شرودینگر

سفر در زمان، همواره یکی از موضوعات پرطرفدار در دنیای فیلم‌ها و سریال‌ها بوده است، اما «تاریکی» با نگاهی فلسفی و عمیق به این موضوع، آن را از سایر آثار متمایز می‌کند. برخلاف دیگر آثار مشابه که معمولاً با رویکردی سطحی و طنزآمیز به این مفهوم می‌پردازند، این سریال به‌طور