مردی که هرگز اکران نمی شود

جلیلی با سینمایی تلخ و متعالی، به‌دنبال کاستن از حشو و زواید است، اما آثارش در ایران راهی به پرده نقره‌ای نمی‌یابند.

علی فاتحی

ابوالفضل جلیلی، کارگردانی که به سینمای «گرافیک سینمایی» باور دارد، در آثار خود از دیالوگ‌های ساده و روایت‌های تلخ بهره می‌برد تا مشکلات اجتماعی و به‌ویژه مسائل کودکان را در بستر واقعیت‌های سخت جامعه ایران به تصویر بکشد. سینمای جلیلی با وجود جوایز بین‌المللی متعدد، در ایران به دلیل ممیزی‌ها و محدودیت‌های فرهنگی به انزوا رفته است. فیلم‌های او، به‌ویژه آثار جنگی و کودکانه‌اش، با وجود ارایه تصویری صادقانه از واقعیت‌ها، هرگز به‌طور عمومی اکران نشده‌اند.

«من به دنبال قالبی متعالی با کاستن از حشو و زواید هستم.» این شاید کامل‌ترین تعریف ممکن از سینمای «ابوالفضل جلیلی» به زبان خود او باشد. او معتقد است مناسب‌ترین واژه برای سینمای مورد نظرش «گرافیک سینمایی» است؛ یعنی به موجزترین، کوتاه‌ترین، ساده‌ترین، بی‌پیرایه و ادا و اصول‌ترین شکل، مسئله‌اش را مطرح می‌کند. در جایی دیگر می‌گوید: «من به زبان تصویر علاقه‌مندم، دیالوگ را دوست ندارم و ضد دیالوگ هستم، البته شاید به این علت که بلد نیستم دیالوگ بنویسم و به همین علت سینمایم خشک به نظر می‌آید، چون از شیرینی معمول سینما دور است.» همه‌ی این تعاریف نشان از سینمایی کند و تلخ دارد. سینمایی که با واقعیت جامعه کلنجار می‌رود، تا آنجا که در یک تو در توی داستانی به «یک داستان واقعی» می‌رسد. اما آیا نوع سینمای جلیلی آثارش را منزوی کرده است؟ آیا این مخاطب است که ندیدن فیلم‌های جلیلی را انتخاب می‌کند؟

نگاهی به لیست بلندبالای ساخته‌های او، که هرگز شانس اکران عمومی را نداشته، نشان می‌دهد که قطعاً قبل از انتخاب مخاطب، ممیزی‌ها اجازه‌ی اکران آثارش را نمی‌دهند و این از عجایب جامعه‌ی ایرانی است که کارگردانی به شهرت ابوالفضل جلیلی که در جشنواره‌های بین‌المللی موفق به دریافت جوایز متعددی از جمله جایزه‌ی شیر طلایی جشنواره‌ی ونیز، جایزه‌ی پلنگ نقره‌ای جشنواره‌ی لوکارنو، جایزه‌ی بهترین فیلم جشنواره‌ی دوربان، جایزه‌ی بزرگ بهترین فیلم در جشنواره‌ی سه قاره‌ی نانت و برنده‌ی جایزه‌ی ویژه‌ی هیئت داوران جشنواره‌ی فیلم رم برای فیلم «حافظ»، شده است در انزوا به سر می‌برد! عجیب‌تر آنکه او در جشنواره‌های داخلی هم موفق به کسب لوح زرین جایزه‌ی ویژه‌ی هیئت داوران در چهارمین دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم فجر (۱۳۶۴) و انتخاب فیلم «گال» به‌عنوان سومین فیلم سال در چهارمین دوره‌ی منتخب نویسندگان و منتقدان سال ۱۳۶۸ شده، اما باز هم فیلم‌هایش رؤیای پرده‌ی نقره‌ای را در سر می‌پرورانند.

جلیلی با تجربه‌ی جنگ و اثری عمیق که در او به جا می‌گذارد به شهر باز می‌گردد. تا پیش از ساخت فیلم «میلاد» برای تلویزیون برنامه می‌سازد. اینکه چرا و چگونه جذب دنیای کودک می‌شود برای نگارنده روشن نیست، اما با ساخت «میلاد» – به عنوان اولین فیلم بلندش – که از نگاه نوجوانی به همین نام روایت می‌شود، نشان می‌دهد علاقه‌ی ویژه‌ای به دنیای کودکان دارد. میلاد داستان خانواده‌ای را روایت می‌کند که پدرشان در زندان رژیم شاه محبوس است و پدربزرگشان هم در درگیری‌های خیابانی کشته شده است، به علاوه‌ی نوجوانی که در تظاهرات‌های ضد رژیم شرکت می‌کند.

جلیلی دنیای کودکان را رها نمی‌کند و با گذشت زمان نگاهی عمیق‌تر به مشکلات این گروه اجتماعی دارد. در فیلم دومش باز با همان نگاه دقیق و موشکافانه به دنیای کودک نگاه می‌کند، اما این بار در بستر جنگ. مخاطب فیلم «بهار» این بار داستان را از نگاه حامد می‌بیند. حامد که پدر و مادر خود را در بمباران و اشغال بستان گم کرده است، به اردوگاه مهاجران جنگی در شمال کشور منتقل می‌شود. جلیلی در فیلم‌هایش به دنبال فانتزی‌های کودکانه نیست، بلکه نگرانی‌های عمیقی نسبت به مشکلات کودکان حس می‌کند و همواره تلاش دارد تا در قالب‌های مختلف از منظری نو به بررسی وضعیت کودکان بپردازد، چرا که معتقد است رسالت هنرمند آگراندیسمان کژی‌هاست.

فیلم سوم جلیلی انقلابی در سینمای او محسوب می‌شود، «گال» داستان زندگی حامدِ نوجوان در دارالتادیب است. روزنامه‌فروشی که به دلیل فروش روزنامه‌ی یک گروه سیاسی پایش به دارالتادیب باز می‌شود. یک قربانی که خود خبر از خطا و عقوبتش ندارد اما باید تاوان جهلش را بپردازد و این جهل آنجا خودش را بیشتر نمایان می‌کند که او در پایان فیلم خطاب به قاضی دادگاهش می‌گوید: «آقا ما کی آزاد می‌شیم؟»؛ جایی که فیلم‌ساز با یادآوری سن کودکی و عدم شناخت کاراکتر اصلی خود از شرایط حاکم بر جامعه، اعتراضش را نشان می‌دهد.

جلیلی در همه‌ی آثار خود می‌کوشد تا از دریچه‌ای نو مشکلات کودکان را بررسی کند. این تلاش ستودنی او در «یک داستان واقعی» شکلی نو به خود می‌گیرد و در واقع مرز میان داستان و واقعیت از میان می‌رود. جلیلی خود به میان داستان می‌رود. او به دنبال پسر بچه‌ای است تا در فیلم جدیدش بازی کند، بنابراین احمد را می‌یابد ولی می‌فهمد که احمد بیمار است. از این پس، جلیلی کارش را رها کرده و در پی درمان مشکل او برمی‌آید، در واقع در همین نقطه فیلمش به ضد سینما بدل می‌شود و در زمان خود سیلی از انتقادات را به سوی او روانه می‌سازد. خودش در این رابطه می‌گوید: «در فیلم یک داستان واقعی بود وقتی به این مسئله برخوردم لازم دیدم تمام قوائد سینما را به هم بریزم برای کمک به یک کودک نیازمند به درمان من این انتخاب را کردم برای فیلم. با پیشنهاد همسرم که به من یادآوری کرد که چون فیلم‌هایم هیچ‌گاه به اکران در نمی‌آید بهتر است کار خداپسندانه‌ای انجام دهم و با هزینه‌ی فیلم این کودک را مداوا کنم. ولی به خاطر تعهد به تهیه‌کننده که قرار بود فیلمی را بسازم داستان واقعی او را ساختم. من در آن فیلم وظیفه‌ی [ذاتی] یک هنرمند را در قبال جامعه پیدا کردم.» او با این نوع نگاهش نشان می‌دهد که سینمایش از مرز شعار گذشته و در واقعیت ادامه‌ی حیات می‌دهد.

از مجموع چهارده فیلم جلیلی هیچ کدام به جز «گال»، آن هم در زمانی کوتاه، مجال اکران نیافتند. «نصرت درویشی» در اعتراض به وضعی که جلیلی گرفتار آن شده است می‌نویسد: «دوستم خوش‌مشرب، خوش‌پوش، اهل مطالعه، دارای زن و فرزند و بسیار اجتماعی است. او بیکار است.» جلیلی فیلم‌سازی بی‌مانند است که به خاطر نوع نگاه تلخش به مسائل پیرامون گرفتار ممیزی است؛ روایتش تلخ است اما تلخی‌اش را از جامعه وام می‌گیرد. بی‌پرواست و بدون نگرانی واقعیت را به چالش می‌کشد و فرهنگ رسمی تاب پذیرش واقعیت‌هایش را ندارد، پس گرفتار سانسور می‌شود.

سینمای جلیلی به همین جا ختم نمی‌شود و ادامه دارد. شاید چون به قول خودش «انسان وقتی عاشق می‌شود دیگر اصلاً غم و اندوهی نیست و همه‌چیز به چشمش زیبا می‌شود.» و او عاشق است و پایانی ندارد. حالا مردی که استاد روایت داستان‌های سراسر واقعی و تلخ است پس از شش سال با حمایت تهیه‌کننده‌ی خارجی به میدان آمده است. اگرچه نه خود او و نه دوستداران سینمای او امیدی به اکران اثرش در ایران ندارند، اما بارقه‌ای از امید برای هر دو دیده می‌شود و ایمان به پایان نرسیدن سینمای او. شاید در باغ آرزوها و امیدهایش در ناکجاآباد نهال امید کاشته باشد و حالا در کنار حوضش منتظر میوه‌های درخت امید نشسته باشد.

مطالب دیگر
Shining Girls

قاتلی بر بال زمان: بررسی سریال دختران درخشان

«دختران درخشان» بیش از یک داستان معمایی درباره قاتلان سریالی است. سازندگان این سریال تلاش دارند تا پیچیدگی‌های تروما و تاثیرات آن بر زندگی شخصیت‌ها را به تصویر بکشند و نشان دهند که چگونه واقعیت می‌تواند در دنیای افراد از هم بپاشد. داستان حول شخصیت کربی می‌چرخد، زنی که پس

راننده تاکسی، راوی حقیقت در دل سرکوب و سانسور

«راننده تاکسی» فیلمی تاریخی و سیاسی است که به روایت قیام گوانگجو در سال ۱۹۸۰ می‌پردازد. این فیلم با نگاهی انسانی و واقع‌گرایانه، داستان مردی به نام کیم مان-سوب را دنبال می‌کند که در مواجهه با سرکوب و خشونت حکومتی، از فردی بی‌خبر به یک انسان مسئولیت‌پذیر تبدیل می‌شود. «راننده

۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید

فیلم «۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید»، تلاش دارد تا داستان سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان در کره جنوبی را در دهه‌های ۱۹۸۰ به تصویر بکشد و نشان دهد چگونه جامعه‌ای تحت فشار، به دنبال عدالت و دموکراسی می‌جنگد. فیلم روایتگر مرگ یک دانشجوی دانشگاه سئول تحت شکنجه است که پس از انتشار

تاریکی جعبه سیاه شرودینگر

سفر در زمان، همواره یکی از موضوعات پرطرفدار در دنیای فیلم‌ها و سریال‌ها بوده است، اما «تاریکی» با نگاهی فلسفی و عمیق به این موضوع، آن را از سایر آثار متمایز می‌کند. برخلاف دیگر آثار مشابه که معمولاً با رویکردی سطحی و طنزآمیز به این مفهوم می‌پردازند، این سریال به‌طور