هنر سیاستمدار یا سیاست هنرمند

هنر و سیاست: تعامل و تاثیر در زندگی دو چهره تاثیرگذار معاصر

روزنامه میهن | ۷ فروردین ۱۳۹۱

علی فاتحی

واسلاو هاول و میرحسین موسوی، دو شخصیت برجسته معاصر، هنر و سیاست را در هم آمیختند تا تغییرات اجتماعی عمیقی ایجاد کنند. هاول، نمایشنامه‌نویس و رئیس‌جمهور چک، از هنر به عنوان وسیله‌ای برای مبارزه با ظلم و فساد استفاده کرد و انقلاب خود را بر پایه حقیقت و ارزش‌های انسانی رهبری نمود. در ایران، موسوی از ادبیات سیاسی و هنر برای تحقق آرمان‌های انقلاب ۵۷ و ایجاد تغییر اجتماعی بهره برد. این مقاله به چگونگی تبدیل هنر به نیرویی برای تغییرات سیاسی و اجتماعی و تأثیرات این دو چهره در این روند می‌پردازد.

یک – ادیب بود و نمایشنامه‌نویس، اما رئیس‌جمهور شد. در خلال یک انقلاب بدون خشونت کشورش را به سمت دموکراسی هدایت کرد و به قدرتمندترین چهره نسل ناراضی بدل شد. در سال ۱۹۸۹ کمونیسم را در اروپای مرکزی ساقط کرد. در وصفش می‌گویند «او به دشمن هم خیانت نمی‌کرد». با تمام فراز و فرود عمر سیاسی‌اش، طی یک نظرسنجی به عنوان سومین چهره محبوب مردم چک برگزیده شد. «واسلاو هاول» مبارزه را در صحنه تئاتر آغاز کرد، بعدها به نوشتن روی آورد و سعی کرد تأثیر مستقیم را تجربه کند. پس از «بهار پراگ» و فضای پر اختناقی که حاکم شد، هاول برای مدت‌ها از نوشتن و نمایش محروم شد، اما فعالیت‌های سیاسی‌اش برجسته‌تر شد. بارها طعم زندان و حبس را چشید. ادبیات سیاسی‌اش او را تبدیل به یکی از محبوب‌ترین چهره‌های بین‌المللی کرد. «حقیقت و عشق باید بر دروغ و دشمنی چیره شود» اصلی‌ترین شعار انقلابشان بود، شعاری که هاول می‌گفت همواره می‌کوشد در زندگی‌اش به آن وفادار بماند و ماند. هاول نقشی کلیدی در پیروزی انقلاب داشت؛ انقلابی آرام و بدون خونریزی که منجر به فروپاشی حکومت کمونیستی شد.

در نخستین دوره ریاست‌جمهوری‌اش فرمان عفو عمومی داد و این عفو شامل محکومان رژیم پیشین هم شد. می‌گفت: «همه ما در جنایات این رژیم توتالیتر مشارکت داشتیم، چه آن‌هایی که این رژیم را تأیید می‌کردند و چه ما که در برابرش سکوت می‌کردیم». هاول معتقد بود حکومت‌های توتالیتر جامعه مدنی را هدف گرفته‌اند و جامعه‌ای منفعل می‌طلبند. رسانه‌ها معضلات جدی را به مسئله‌ای پیش‌پاافتاده تبدیل می‌کنند و مردم در چنین جوامعی گمان می‌کنند در تعیین سرنوشتشان دخیل نیستند و می‌گویند: «دست‌های نامرئی» ما را هدایت می‌کنند. معتقد بود «اگر به هیچ‌وجه حاضر به مغلوب شدن به دست قدرت‌های ناشناس نیستیم، اصول آزادی، برابری و اتحاد باید در سطح جهانی آغاز به فعالیت جدی نمایند. اما مهم‌تر از هر چیز دیگر باید ما ایمان خود به مراکز جایگزین اندیشه و اقدام مدنی را از دست ندهیم. نگذاریم که ذهن‌های‌مان به قبول این باور متمایل شوند که هرگونه تلاش برای تغییر نظم «تثبیت‌شده» و قوانین «عینی» بی‌معنا است». جامعه مدنی مورد نظر هاول جامعه‌ای بود متکثر که در آن تفاوت‌ها ایجاد کیفیت می‌کرد. بخت با او یار نبود تا بعد از بهار پراگ بهار عربی را نیز ببیند و یکشنبه ۱۸ دسامبر ۲۰۱۱ چشم از جهان فرو بست.

دو – نقاش بود و معمار، اما نخست‌وزیر شد. پس از پایان دوران نخست‌وزیری، ۲۰ سال از سیاست دوری گزید، اما کاسه صبرش که لبریز شد، آمد و دیگر از پا ننشست. حضورش در انتخابات ۱۳۸۸ چنان جنبشی را پایه‌گذاری کرد که خواب از چشمان حکومت ربود. رویایش دست‌یابی به آرمان‌های معوقه انقلاب ۵۷ است و دلهره‌اش، استیلای دروغ و دورویی بر کشور. اگرچه خودش اصرار دارد که یکی از اعضای جنبش سبز است، اما بی‌شک یکی از رهبران پرنفوذ در جنبش سبز است. «میرحسین موسوی» چنان تحولی را رقم زد که در نظرسنجی نشریه تایمز به عنوان یکی از تأثیرگذارترین افراد جهان در سال ۲۰۱۰ شناخته شد. منشاء تمام محبوبیت موسوی در وفای به عهد و ادبیات سیاسی‌اش بوده و هست. در بیانیه‌ها بر رعایت قانون و مسالمت‌آمیز بودن اعتراضات پافشاری می‌کرد. معتقد بود باید «رسالت تاریخی‌مان را از یاد نبریم و شانه از بار مسئولیتی که سرنوشت نسل‌ها و عصرها بر دوش ما گذاشته است، خالی نکنیم». در بیانیه شماره پنج گفت: «آمده بودم تا نشان دهم می‌توان معنوی زندگی کرد و در عین حال در امروز زیست. آمده بودم تا هشدارهای اماممان را درباره تحجر بازگو کنم. آمده بودم تا بگویم گریز از قانون به استبداد می‌انجامد؛ تا به یاد آورم که اعتنا به کرامت انسان‌ها پایه‌های نظام را تضعیف نمی‌کند، بلکه استحکام می‌بخشد. آمده بودم تا بگویم مردم از خدمتگزارانشان راستی و درستی می‌خواهند و بسیاری از گرفتاری‌های ما از دروغ برخاسته است. آمده بودم تا بگویم عقب‌ماندگی، فقر، فساد و بی‌عدالتی سرنوشت ما نیست. آمده بودم تا بار دیگر به انقلاب اسلامی آن‌گونه که بود و جمهوری اسلامی آن‌گونه که باید باشد، دعوت کنم». موسوی معتقد بود استقبال عظیم مردم از انتخابات دهم ریاست‌جمهوری به دلیل «امید و اعتماد»ی بود که به جامعه تزریق شده بود. ترسش نه از تحمیل یک دولت به جامعه که از تحمیل نوع جدیدی از زندگی سیاسی در ایران بود. زندگیِ سیاسیِ جدیدی که بوی استبداد و خودکامگی می‌داد. هشدار می‌داد که رسانه‌ها – صدا و سیما، روزنامه‌ها و سایت‌های دولتی – تلاش می‌کنند واقعه را وارونه جلوه دهند. تأکید می‌کرد نظام نمی‌تواند نیروهای امنیتی نظامی را جایگزین اعتماد عمومی جامعه کند. و سرانجام رویایش تکثرگرایی بود و ایمان دارد می‌شود همه‌ی رنگ‌ها را زیر پرچم سبز یکدل کرد. میرحسین موسوی امروز در حصر است، حصری بیش از چهارصد روز.

سه – نقاش رنگ را بر کلک که می‌گذارد تبعیض قائل نیست، همه‌ی رنگ‌ها را با هم استفاده می‌کند، همه‌ی رنگ‌ها را بر بوم می‌کشد تا تصویری از واقعیت ترسیم کند. واقعیتی که بدان باور دارد یا تصویری از آینده‌ای که در ذهن می‌پروراند. در هنر، سیاه و سفید و خاکستری با هم داستان را پیش می‌برند، داستانی که داستان زندگی است. خالقی را نمی‌توان جست که بین عاملین اثرش یکی را بیشتر بها دهد، این ذات هنر است. با پذیرش همین اصل می‌توان دریافت که چرا هنرمند – سیاستمداران جامعه رنگین‌کمانی را می‌طلبند. چرا به دنبال تکثرگرایی‌اند. چرا هاول می‌گوید تفکرات متضاد در کنار هم ایجاد کیفیت می‌کنند. نوریزاد هم در رویای روز خوبش از همین تضاد لذت می‌برد، او زنان را نه بر پایه اعتقاد که به واسطه‌ی انسانیتشان ارج می‌نهد. در آرمان‌شهر نوریزاد همه‌ی شهروندان سهم دارند و بر اساس همین باور است که می‌گوید: «روزی در همین نزدیکی‌ها، سفرکردگان و قهرکردگان و نخبگان به میهنشان ایران بازخواهند گشت و ریسمان بازسازی این سرزمین زخمی را به دست خواهند گرفت». تمام تلاش هنرمند در عمر به درازای تاریخ خود، تصویر حقیقت زندگی است. چه آن‌جایی که تصویر بر دیوار غار ثبت می‌کند، چه آن‌جا که به انتزاع روی می‌آورد و دقیقاً به همین دلیل است که جامعه‌ی پر از دروغ را برنمی‌تابد. موسوی می‌گفت: «با تمامی شور ادامه می‌دهیم و با شورش دروغ که در کشور طغیان کرده و چهره آن را آلوده است مبارزه می‌کنیم». هنرمند خود را یکی از بازیگران صحنه‌ی زندگی می‌داند، این‌گونه است که در همه موارد خود را مسئول می‌داند. اگر برپا می‌خیزد، از سر مسئولیت است. او حتی خود را در برابر سکوتش در مقابل حکومت جائر مسئول می‌داند. این روزها جای خالی موسوی ملموس‌تر از پیش است، که اگر در حصر نبود امروز همه‌ی رنگ‌ها را زیر پرچم سبز با هم داشتیم، بدون خط‌کشی، بدون خودی و غیرخودی، اگر در حصر نبود امروز برای تک‌تک حرف‌هایش مسئول بود و پشت دیوار حواریونش پنهان نمی‌شد و شفاف هرچه کرده و ناکرده بود را توضیح می‌داد. شاید باید گفت ای کاش همه‌ی سیاستمداران ذاتاً هنرمند بودند.

مطالب دیگر

قاتلی بر بال زمان: بررسی سریال دختران درخشان

«دختران درخشان» بیش از یک داستان معمایی درباره قاتلان سریالی است. سازندگان این سریال تلاش دارند تا پیچیدگی‌های تروما و تاثیرات آن بر زندگی شخصیت‌ها را به تصویر بکشند و نشان دهند که چگونه واقعیت می‌تواند در دنیای افراد از هم بپاشد. داستان حول شخصیت کربی می‌چرخد، زنی که پس

راننده تاکسی، راوی حقیقت در دل سرکوب و سانسور

«راننده تاکسی» فیلمی تاریخی و سیاسی است که به روایت قیام گوانگجو در سال ۱۹۸۰ می‌پردازد. این فیلم با نگاهی انسانی و واقع‌گرایانه، داستان مردی به نام کیم مان-سوب را دنبال می‌کند که در مواجهه با سرکوب و خشونت حکومتی، از فردی بی‌خبر به یک انسان مسئولیت‌پذیر تبدیل می‌شود. «راننده

۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید

فیلم «۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید»، تلاش دارد تا داستان سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان در کره جنوبی را در دهه‌های ۱۹۸۰ به تصویر بکشد و نشان دهد چگونه جامعه‌ای تحت فشار، به دنبال عدالت و دموکراسی می‌جنگد. فیلم روایتگر مرگ یک دانشجوی دانشگاه سئول تحت شکنجه است که پس از انتشار

تاریکی جعبه سیاه شرودینگر

سفر در زمان، همواره یکی از موضوعات پرطرفدار در دنیای فیلم‌ها و سریال‌ها بوده است، اما «تاریکی» با نگاهی فلسفی و عمیق به این موضوع، آن را از سایر آثار متمایز می‌کند. برخلاف دیگر آثار مشابه که معمولاً با رویکردی سطحی و طنزآمیز به این مفهوم می‌پردازند، این سریال به‌طور