دختران درخشان بیش از یک داستان موش و گربه است. سازندگان این اثر تلاش دارند تا چگونگی خشونت و آسیب را به تصویر بکشند و اینکه واقعیت چطور میتواند این چنین از هم بپاشد.
برگشتناپذیر
بعضی از فیلم ها هستند که نصیحت می کنند، مخاطب را فرا می خوانند و شروع به نصیحت می کنند، اما این فیلم نصیحت نمیکند بلکه تصاویر جنایت را از نزدیکترین فاصله ممکن نشان میدهد. صدای زجهها در گوش مخاطب میپیچد، رنگ و بوی خون را حس میکند. مخاطب با کاراکتری که برای نجات دست و پا میزند فقط چند سانتیمتر فاصله دارد. فیلم مخاطب را در گوشه رینگ گیر میاندازد و بیرحمانه میکوبد و خسته میکند. وقتی که فیلم به پایان میرسد مخاطب توان بلند شدن ندارد و به معنای کلمه ناک اوت شده است، در نهایت تصمیم با مخاطب است و برداشت آزاد. به همین دلیل دیدن این فیلم به اعصاب قوی نیاز دارد و باید برای دیدن فیلم از قبل آمادگی روحی داشت.
داستان فیلم بر عکس است، یعنی داستانبعضی از فیلم ها هستند که نصیحت می کنند، مخاطب را فرا می خوانند و شروع به نصیحت می کنند، اما این فیلم نصیحت نمیکند بلکه تصاویر جنایت را از نزدیکترین فاصله ممکن نشان میدهد. صدای زجهها در گوش مخاطب میپیچد، رنگ و بوی خون را حس میکند. مخاطب با کاراکتری که برای نجات دست و پا میزند فقط چند سانتیمتر فاصله دارد. فیلم مخاطب را در گوشه رینگ گیر میاندازد و بیرحمانه میکوبد و خسته میکند. وقتی که فیلم به پایان میرسد مخاطب توان بلند شدن ندارد و به معنای کلمه ناک اوت شده است، در نهایت تصمیم با مخاطب است و برداشت آزاد. به همین دلیل دیدن این فیلم به اعصاب قوی نیاز دارد و باید برای دیدن فیلم از قبل آمادگی روحی داشت.
فیلم از آخر به اول تعریف میشود. کل زمان یک ساعت و نیم فیلم در حدود 12 ساعت اتفاق می افتد. در ابتدای فیلم(انتهای داستان) جلوی در یک کلوب گِی شخصیت اصلی مرد فیلم(مارکوس) را سوار آمبولانس می کنند و نقش مکمل مرد فیلم(پیر) را سوار ماشین پلیس. بعد دوربین شروع می کند به شکل سرگیجه آوری چرخیدن و بعد کات می شود به داخل کلوب و دو سه دقیقه هم آنجا دور خودش می چرخد و بعدش ما پیر و مارکوس رو می بینیم که دارند داخل کلوب می شوند و متوجه می شویم که از نظر زمانی به عقب برگشتیم(وقتی فیلم می خواهد از نظر داستانی به عقب برگردد رابطه بین این قسمتها با حرکت های چرخشی دوربین نشانه گذاری شده است).
هر چقدر که فیلم جلو میرود داستان روشنتر میشود و معماهای جدیدتری به وجود میآید و همین طور که به عقب بر میگردیم ابهامات داستان حل میشود. در ابتدای فیلم حرکت های دوربین آزاردهنده است. دوربین به دور خودش می چرخد و بسیار اتفاق می افتد که بازیگرها موقع حرف زدن از کادر بیرون می روند یا نصف صورتشان در تصویراست. دوربین هیچ نظم خاصی ندارد، خیلی از قاب ها کج است و حتی دوربین بعضی جاها کاملا برعکس می شود. اما هرچه از زمان فیلم می گذرد حرکت های دوربین کمتر می شود و کم کم آرام می گیرد. اما حتی در انتهای فیلم هم این حرکت ها کاملا متوقف نمی شود ولی حالتی ریتمیک و موقرتر به خودش می گیرد و مثل اول فیلم آزاردهنده نیست.
درباره نورپردازی و موسیقی فیلم هم روندی مشابه فیلمبرداری طی می شود. در ابتدای فیلم عنصر اصلی رنگ صحنه ها قرمزه ولی رنگبندی به مرور به سمت رنگ های سرد می رود به طوریکه در انتهای فیلم برای اولین بار رنگ سبز را می بینیم یا می شود به این نکته توجه کرد که در ابتدای فیلم داستان در شب پیش میرود ولی در انتهای فیلم بالاخره روز رو هم خواهیم دید. روند موسیقی فیلم هم، هم جهت با بقیه ی عوامل فیلم است،در ابتدای فیلم آزاردهنده و به مرور آرامش بخش.می توان گفت روند داستانی فیلم براساس تعلیق است.
در جریان سرکوب مخالفان به دست پلیسِ ضد کمونیست، یک دانشجوی دانشگاه ملی سئول زیر شکنجه کشته میشود. با نشر این خبر به رسانههای کره جنوبی که در آن روزها فضای سیاسیاش بعد از سرکوب شدید «قیام گوانچو» زیرزمینی شده بود دوباره ملتهب شد.
سفر در زمان اگرچه دستمایه فیلمها و سریالهای زیادی بوده است اما نوع نگاه و فلسفه درونِ داستان «تاریکی» آن را از دیگر آثار متمایز میکند. آثار مشابه عموما به دنبال نگاهی سطحی با دستمایه طنز هستند که مخاطب را نهایتا در این رویا میبرد که چه خوب بود اگر میتوانستیم حال و آینده را با یک دستکاری در گذشته متحول کنیم.
به طور معمول بحران در روابط از یک حادثه ساده آغاز میشود آنجا که سالها تردید زوجها روی هم تلمبار شده و به دنبال یک جرقه برای ظهور است و وقتی اولین تکه آن به راه میافتد بهمنی بزرگ منجر به فروپاشی همه ساختهها ميشود. فیلم فورس ماژور اثر روبن اوستلوندِ سوئدی چنین روایتی است. در قالبی دراماتیک به زوایای پنهان یک رابطه زناشویی میپردازد.