خداحافظ لنین
سرآغاز داستان با نماهایی از یک خانواده آلمان شرقی و تلفیق آن با افتخارات آن کشور مواجه می شویم افتخاراتی که بارها و بارها در فیلم با آن مواجه می شویم دلایلی که از دید یک حکومت توتالیتر می بایست ملتی را وامدار حکومت کند، کارگردان موفق این فیلم ابتدا سعی میکند چهره آلمان شرقی قبل از فروپاشی را به مخاطب نشان دهد اما نقطه عطف داستان در شبی به وجود میآید که تظاهرات ضدرژیم در آلمان شرقی – سال ۱۹۸۹ – شکل گرفته و پسر خانواده دستگیر میشود و مادر دچار سکته شده و به کما میرود. او وقتی به هوش میاید که رژیم آلمان شرقی ساقط شده و دو کشور آلمان شرقی و غربی دوباره متحد شدهاند.
پزشکان تجویز میکنند که بیمار تازه به هوش آمده را از هرگونه اضطراب و شوک به دور بدارید. مادر سوسیالیستی فعال و معتقد است. سالها پیش شوهرش به غرب پناهنده شده است. اما او در میهن سوسیالیستی مانده و به تنهایی بچهها را بزرگ کرده است. پسر تصمیم میگیرد تا بهبودی کامل واقعیت را، یعنی سقوط رژیم سوسیالیستی آلمان شرقی را از او پنهان کند. پسر تمام تلاش خود را می کند که اوضاع را وارونه جلوه دهد و برای این مهم از هیچ دروغی مضایقه نمیکند اما دروغ پسر به مادر بسی بیشتر از آن دروغ همگانی که در کشورهای به اصطلاح سوسیالیستی و اصولا در تمام کشورهای توتالیتر جاریست . برای برپا نگه داشتن تصور دروغین، پسر به همراه دوستش اخبار تلوزیون دولتی آلمان شرقی را بازتولید میکنند و برای مادر به عنوان برنامه تلوزیون دولتی به نمایش میگذارد تا بتوانند شبهه دوام رژیم ساقط شده را برای او پایدار نگه دارد و این اخبار در چنان تضاد آشکاری با واقعیت هستند که دروغهای رایج در رسانههای گروهی کشورهای دیکتاتوری را تا حد مضحکه ساختن رسوا میکند. به خصوص هنگامی که مادر از وجود همسایهای که از غرب آمده خبردار میشود به اوج این موقعیت کمیک میرسیم . شب هنگام در اخبار ساخته ی پسر میشنویم که مجری به شیوه پرتکلف و غلوآمیز این قبیل تلوزیونهای دولتی اعلام میکند که مردم آلمان غربی از سیستم ددمنشانه سرمایه داری به ستوه آمده وگروه گروه به کشورمان پناهنده میشوند.
وقتی این سکانس از فیلم را می دیدم به یاد روزهای نوجوانیام افتادم، زمانی که سادهانگارانه تصاویر سراسر مثبتی از شرایط کشورم در ذهنم داشتم و هر چه از ایران میدانستم محدود بود به آن چه رسانههای ملی از افتخارات آن روز ایران برایم به تصویر میکشیدند و ناگهان در اولین مواجهام با اخبار دنیای آزاد برای نخستینبار تصویری خلاف تصاویر رسانهای معمول از ایران دیدم، شرح وقایعی که در ایران آن روز در جریان بود، و منی که در آن ایام نسبتا بچه سال بودم با چشمان گردشده به تصاویر مینگریستم و بهتزده شده بودم از اخباری که میشنیدم!
نکته بسیار جالب این فیلم شباهت عجیب فضا های موجود در آلمان شرقی و ایران است، نگاه مردم به سکس و تمایل به خروج از کشور کالاهایی که همه و همه یکدست است، رهبرانی که در مونولوگ ید طولایی دارند، رژه انبوه نظامیان مسلح، مردمی که هراس از گفتن واقعیت دارند، سازمانهای امنیتی که حتی به کوچه پس کوچههای زندگی مردم سرک میکشند و نسل جوانی که به تنگ آمده است.
اولین بار که این فیلم را دیدم قبل از حوادث سال ۱۳۸۸ ایران بود این شباهت را به شدت حس کردم. بعد از اتفاقات پس از کودتای ۱۳۸۸ ایران به یاد این فیلم افتادم و این بار با تمام تجربیات پس از انتخابات پای این فیلم نشستم و بیشتر این شباهت راحس کردم . شباهتی عجیب در راهپیمایی مردم آلمان شرقی و ایران امروز وجود دارد اعتراضاتی از جنس زندگی اعتراضی که مرگ نمیخواهد حتی در آن عشق متولد می شود، اسلحه ندارد کشتار نمیکند خشونت بیحد حکومت و انبوه زندانیان را دارد و تحمل میکند چون تنها به دنبال روزگار خوش و جویای آزادی است .
بعد از اتمام فیلم گفتم ای کاش ما هم دیوار استبداد را – مثل دیوار برلین – خراب میکردیم و باز به خود گفتم دیوار این حکومت، وحشتی بود در ذهن ما، که در همان ۲۳ خرداد خراب شد.