خط سوم اصلاح‌طلبی

خط سوم اصلاح طلبی

یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰

یکم –  بعد از کودتای ۲۸ مرداد و عملکرد ضعیف حزب توده و تعلل در تصمیم‌گیری قاطع کادر رهبری، توده، به دلیل فشار بالا و هزینه مضاعف فعالیت سیاسی، خودآگاه و ناخودآگاه به خارج از کشور منتقل شد. توده پس از استقرار در اروپای شرقی اقدام به ایجاد رسانه کرد و از طریق رادیو و نشریه، صدای خود را به داخل کشور می‌رساند. اما به دلیل عدم ارتباط با داخل و عدم دسترسی به اطلاعات سالم، حزب کم‌کم دچار اشتباه در تحلیل شد هرچند ایرج اسکندری سیاستمداری کارکشته بود اما جو غالب تحلیل رهبری از داخل، خالی از خطا نبود و زمینه‌ای برای تولد خط جدیدی با نام «فدائیان» شد. فدائیان هرچند از نظر خط فکری پیرو سیاست کلی توده بود اما در عمل هرگونه مصلحت اندیشی و مسامحه با حاکمیت را بر نمی‌تابید و چیزی نگذشت که دایره نفوذ فدائیان با سرعت خیره کننده‌ای از توده پیشی گرفت. 

هرچند عملکرد فدائیان پس از انقلاب چندان قابل دفاع نبود و در عمل قسمت اعظمی از منشعبین پیرو خط توده شدند اما فعالیت فداییان پیش و در هنگام انقلاب منطقی و فعال تر از توده بود. توده خطا را به آنجا رساند که مهر تایید به بسیاری از حرکت‌های عوام فریبانه پهلوی دوم می‌زد و این روند کماکان تا پس از انقلاب ادامه داشت و رهبری حزب، پیرو «خط امام» بود. این روند عاملی موثر در تمایل تفکر چپ به سمت فداییان شد. خطای عمل و عدم اطلاع از داخل کشور عاملی شد برای رشد تفکری جدید و تولد حزبی از درون تفکر چپ که خواستار بازگشت به خواسته‌های اصلی چپ بود و نه خود را وامدار شوروی می‌دانست نه استبداد را تحمل می‌کرد.

دوم– پس از گذشت نوزده سال از انقلاب و برآورده نشدن بسیاری از خواسته‌های مردم در زمان انقلاب و حذف بسیاری از جریان‌های سیاسی از میدان مبارزه، در انتخابات هفتم ریاست جمهوری مخالفان و منتقدان وضع موجود در نظام جمهوری اسلامی دست در دست هم تحولی عظیم در عرصه سیاسی کشور ایجاد کردند و جنبشی متولد شد که بعدها نام اصلاحات را بر آن نهادند. جنبش دوم خرداد عوامل متعددی را در خود داشت. بسیاری از جریان‌های سیاسی رای به خاتمی را به معنای رای منفی به حاکمیت می‌دانستند و برخی دیگر رای به وی را بازگشت به عقلانیت.

حامیان او چهار دسته بودند: 

وفاداران به نظام جمهوری اسلامی و طرفداران آیت‌الله خمینی که پس از درگذشتش و تغییر در هرم قدرت دستشان خالی مانده بود آن‌ها هم به دنبال سهم خود از قدرت بودند و هم با روش‌های راست افراطی که حالا سکان را به دست گرفته بود مخالف بودند و به چپ‌های خط امامی شهرت داشتند.

وفاداران به انقلاب ۵۷ که معتقد بودند قطار انقلاب در همان سال‌های ابتدایی از مسیر خود خارج شده است و بسیاری از صداها از میان حذف شده‌اند. این گروه با توجه به خفقان دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ بدنه‌شان به شدت آسیب دیده بود. آن‌ها به دلیل باوری که به انقلاب داشتند تلاش می‌کردند از راه های مسالمت آمیز قطار را به مسیر برگردانند. احزابی چون نهضت آزادی و جبهه ملی-مذهبی و… که از ابتدا هم معتقد به روش‌های مسالمت‌آمیز بودند و از قضی حذفشان به دلیل عدم تندروی و همراهی با آرای تند آیت‌الله خمینی بود .

به جز این دو دسته، مخالفان جمهوری اسلامی و مخالفان انقلاب نیز از بغض معاویه به این جمع پیوسته بودند.

دسته چهارم جمعیت زیادی از جوانانی بود که حالا به سن تصمیم‌گیری سیاسی رسیده بودند و رویاشان را در اهداف ستادهای خاتمی‌ می‌جستند. و این‌گونه بودکه خاتمی نقطه اشتراک بیست میلیون شهروند ایرانی شد. اما هیچ سیاستمداری نمی‌تواند نماینده این همه تنوع و تکثر رای باشد و خاتمی که همیشه مصالحه را بر مبارزه ترجیح می‌داد نیز نتوانست نماینده همه طیف های حامی خود شود و به زودی دایره حامیانش به همان چپ خط امامی که حالا خود را در قالب مشارکت مطرح کرده بود، تقلیل یافت. این روند با شروع جریان کوی دانشگاه و قتل‌های زنجیره‌ای سرعتی بیش از پیش گرفت.

سوم – دوران هشت ساله خاتمی با همه خاطرات تلخ و شیرین به پایان رسید و جبهه دوم خرداد به سنگرهای متعدد تبدیل شد و نوک پیکان از مقابله با حاکمیت به سوی سنگرهای خودی برگشت. جمعی از مدعیان اصلاحات که متوجه این تنوع آرا نبودند یا خود را یگانه منجی شرایط موجود می‌دانستند تلاش می‌کردند تا گوی سبقت را از یکدیگر بربایند. معین به عنوان نماینده طیف روشنفکر اصلاح طلبان، کروبی به نمایندگی طیف مردمی اصلاح طلبان و مهرعلیزاده – که گمان میکرد عملکرد تربیت بدنی چنان محبوبیتی برای او ساخته که می‌تواند شگفتی بیافریند – پا به کارزار گذاشتند. اما در این کارزار جای سه دسته خالی بود. منتقدین اصلاح‌طلبِ دولت اصلاحات و منتقدین غیر اصلاح‌طلبی که در دو انتخابات پیشین به خاتمی رای داده بودند و صد البته توده مردمی که یا به سمت جبهه اصولگرایان تغییر جهت داده بودند یا بعد از یک تجربه ناامید کننده هشت ساله ترجیح می‌دادند نظاره‌گر باشند. در این ماراتن انتخاباتی کاندیدای بی نام اصولگرایان سوار بر خر مراد می‌رفت تا در مرحله دوم به لطف تخریب هشت ساله هاشمی توسط اصلاح‌طلبان بتواند به پاستور بپیچد. در این میان تخلفات انتخاباتی و حذف کروبی در یک همراهی پیچیده میان بخشی از اصلاح‌طلبان و اصولگرایان از نقاط مبهم این انتخابات بود که کروبی حتی در انتخابات ۸۸ هم به آن اشاره کرد. مردم اما هرگز انتظار چنین ریشه دوانی در قدرت را از بی نام و نشانی چون احمدی‌نژاد را نداشتند. او که خود را سخنگوی امام زمان می‌دانستند بدون توجه به واقعیت موجود و نیازهای جامعه می‌رفت تا هرچه مردم در این ۸ سال رشته کرده بودند پنبه کند.

چهارم – انتخابات دهم در حال آغاز بود  اصلاح طلبانِ خط امامی خسته از روند چهار سال گذشته دست به دامن خاتمی بودند تا شاید بتواند باز هم نقطه اشتراک خواسته‌ها باشد. اما خاتمی حتی در صورت شرکت در انتخابات نمی‌توانست حماسه دوم خرداد را تکرار کند. موسوی اما پا به عرصه سیاسی گذاشت. میرحسین اگر چه باز مانده دوران آیت الله خمینی بود و تاکید او همواره بر دهه اول انقلاب بود اما توانست باز هم نقطه اشتراک همه طیف‌ها باشد و آنچه عامل موثر این اقبال بود نظرات و تصمیم قاطع موسوی برای بازگشت به خواست‌های انقلاب ۵۷ بود و مردم نیز خسته از روند سی سال گذشته  و با قطع امید از اصلاح – حتی جزیی – در حاکمیت،  خوب می‌دانستند که احیای اهداف اولیه انقلاب به مراتب موثرتر از اصلاح حکومت اسلامی است و با تمام قوا در انتخابات شرکت کردند اما نتیجه آن شد که همه خوب می‌دانیم. موسوی و کروبی به همراه رهنورد به خوبی توانستند رهبری طبقه‌های مختلف درگیر در انتخابات و بعد از آن را به عهده بگیرند حتی کار را تا آنجا پیش بردند که توانستند نماینده طیف تحریم کننده انتخابات شوند. صداقت و شفافیت در عمل،  دو عامل بزرگ رخنه در قلوب مردم بود و هست. موسوی به راحتی این نکته را بیان می‌کرد که مدافع دوران طلایی آیت الله خمینی است و مخالفان دوران آیت‌الله خمینی با اطلاع از این موضوع و با احترام به نظرات وی از ایشان حمایت می‌کردند  و حاکمیت را به آنجا رساندند که هزینه حصر رهبران جنبش سبز را به مراتب کمتر از آزادی ایشان دید.

پنجم – در غیاب رهبران جنبش سبز اما ورق به گونه‌ای دیگر برگشت جنبش سبز گوشت قربانی شد و دست به دست چرخید و می چرخد. هر کسی از گوشه‌ای داعیه رهبری دارد. جنبش اما در غیاب رهبرانش روزهای خوشی را طی نمی‌کند و هر روز دچار ریزش است البته این ریزش نه به معنای تمایل سبزها به تفکر دیگر، که به معنای انفعال توده است. جنبش پس از حصر آنچنان دچار انفعال شده که حتی «شورای راه سبز امید» به عنوان نزدیک‌ترین گروه به موسوی نتوانسته رهبری طیف گسترده‌ای از آن را به دوش کشد. این گمراهی به اعتقاد نگارنده به عملکرد شورا و بقیه مدعیان رهبری برنمی‌گردد که به عدم شناخت ایشان از طبقه درگیر در جنبش سبز و خواست نهایی آنهاست. بخش بزرگی از اصلاح‌طلبان تندرو در زندان هستند و اختیار امور به دست اصلاح‌طلبان محافظه‌کار افتاده است که شوربختانه هیچ شناختی از طبقه درگیر در جریانات دو سال گذشته ندارند یا سعی در نادیده گرفتن آن دارند و در خیلی از موارد به جای خط دادن به حرکت‌های موجود در زیر پوست جنبش، خودآگاه یا ناخودآگاه سعی در کنترل و تلطیف آن دارند! درست در جهت با خواسته‌های طیف مشارکت وعلت همان عدم شناخت خواست جنبش است یا شاید بی‌توجهی به خواست آن. تا پیش از حصر، موسوی به خوبی می دانست که راه بازگشت به اهداف اولیه انقلاب،  تولد دموکراسی به شکل و شمایل دو سال اول انقلاب و درگیر کردن همه تفکرهای موجود بود و مجلس اول را نمونه خوبی از این دموکراسی می‌دانست.  اما پس از حصر، آرمان شهر نزدیکانش شمایلی چون مجلس ششم داشت. فاصله نگاه موسوی و طیف مشارکت که حالا مدعی میدان شده است همین فاصله تعریف‌شان از آزادی سیاسی در مجلس ششم و اول است. آزادی از نگاه میرحسین موسوی، آزادی همه گروه‌های سیاسی است و آزادی از نگاه مشارکت، آزادی همه مشارکتی‌هاست –همان خودی و غیر خودی با تعریف مشارکت– و این خود به تنهایی می تواند عامل موثری در انفعال بسیاری از نیروهای سیاسی باشد. 

ششم– انتخابات مجلس نهم اما پس از یکسال حصر نقطه اشتراکی شد تا طیف عظیمی از اپوزیسون بتواند در یک حرکت متحد مردم را به انفعال و خانه نشینی در مقابل نمایش کمدی دموکراسی در ایران  ترغیب کند. اما تنها یک رای دماوند توانست کام شیرین مخالفان را تلخ کند. دلیل رای خاتمی چیست؟ هرچند خاتمی هنوز پرده از دلایل خود در رابطه با چرایی حضورش برنداشته اما می‌توان تا حدودی با شناخت خاتمی گمانه زنی کرد. در یادداشتی خواندم که یکی از علل حضور خاتمی می‌تواند «باز نگه داشتن باب گفتگو با حکومت باشد» و در یادداشتی دیگر صحبت از دو قطبی شدن فضای سیاسی کشور شد که «خاتمی بین جنگ با نیروهای خارجی و تایید حکومت مستبد، تن به بازی حکومت داده است» اما به گمان نگارنده این حرکت تنها از خطای همیشگی جبهه اصلاحات است آنجا که به جای تکیه بر قدرت جامعه مدنی همچنان به دنبال راه نفوذی در قدرت است و اصلاح‌طلبان بعد از گذشت سه سال هنوز نمی‌خواهند قبول کنند که مترودان حکومتند نه مغضوبان. همین رویه در ابتدای انقلاب علتی شد برای فرو ریختن دیوار حزب توده بر سر ساکنینش درست همانجا که گمان کردند رسیدن به معدود خواسته‌های مشترک با حکومت می‌تواند جایگزین همه خواسته‌ها باشد اما دیری نپایید همان‌ها که جلوی سفارت آمریکا مهر تایید بر حرکت تندروان حکومت اسلامی می‌زدند چنان مغضوب حکومت شدند که دسته دسته در کشتار شصت مظلومانه قربانی تصمیمات رهبری حزب شدند تا شاید صدای اسکندری را بشنوند.

هفتم– جبهه اصلاحات از خرداد ۷۶ تا خرداد ۸۸ به دو دسته کلی تقسیم می‌شد. دسته اول اصلاح طلبان اصولگرا که همچنان دل در گروی آرمان‌های آیت‌الله خمینی داشتند و اصلاح برایشان تا بدان جا ممکن بود که خللی در اصل نظام اسلامی پیش نیاید همان‌ها که با یک حکم حکومتی میدان را رها می‌کردند.  دسته دوم اصلاح طلبان تندرو بودند که هیچ گاه مصلحت را فدای حقیقت نمی‌کردند و پایشان همیشه از گلیم درازتر بود تا آنجا که خواستار اصلاح اختیارات رهبری شوند. اما قطعا هر دو دسته پایبند به حکومت جمهوری اسلامی بودند. در کشاکش انتخابات دهم ریاست جمهوری و حوادث پس از آن موج سومی از اصلاح‌طلبی متولد شد که تا به امروز به آن بها داده نشده موج سوم یا به عبارتی خط سوم اصلاح‌طلبی خواستار اصلاحات کلی قانون اساسی است و نوک پیکانش را حتی به سوی دوران آیت الله خمینی هم می‌گیرد، حکومت مذهبی را بر نمی‌تابد و تمایل قابل توجهی به حکومت سکولار دارد و مشارکت در سیاست را حق همه  گروه های سیاسی می‌داند. به راحتی جنگ هشت ساله و کشتار زندانیان دهه شصت را به باد انتقاد می‌گیرد. حتی اگر سران اصلاحات موظف به پاسخگویی شوند و فشار همین دسته است که امثال تاجزاده را مجبور به بازخوانی عملکرد دهه اول انقلاب می‌کند. خط سومی‌ها به خوبی می‌دانند که با مصالحه و مسامحه نمی‌توان کار از پیش برد و به راحتی به سوی کنش‌هایی می‌رودند که برای حاکمیت هزینه می‌سازد. برای خط سومی محیط زیست، میراث فرهنگی، ورزش ، هنر و آزادی‌های اجتماعی همانقدر مهم است که سیاست و اقتصاد. از مداخله کشورهای غربی بیزار است اما همواره منتقد دیپلماسی ضعیف جنبش سبز است. انتقادات این طیف هم می‌تواند گریبان پهلوی را بگیرد هم خاتمی و همه اینها کسانی نیستند جز فرزندان انقلاب ۵۷ که خواستار بازگشت به آرمان های اولیه انقلاب هستند حتی اگر مجبور به تخریب  و بازسازی آن باشند.

خط سوم متولد شد چون چهارده سال گذشته به هیچ کدام از خواسته‌هایش نرسید و شاید مصالحه را راهکاری برای اصلاح نمی‌داند. شاید زمان آن رسیده که این خط دیده شود و بتواند سهمی در تغییر داشته باشد. در غیر این صورت و عدم توجه به خواست‌های این گروه بعید نیست که به راحتی به از جمع حامیان جنبش بیرون روند.

The current query has no posts. Please make sure you have published items matching your query.