!دو میلیون نفر «فالوورِ» هیچ

سینمایی که فالوورها را جایگزین دانش کرده است.

در سینمای ایران، برخی بازیگران بدون هیچ وسواس و دغدغه‌ای در هر پروژه‌ای بازی می‌کنند، حتی اگر فیلم‌ها در تضاد با نیازهای جامعه باشند. این تنها مسئله‌ی مالی نیست، بلکه ضعف عمیق در دانش سینمایی است. نمونه‌ی بارز آن، بازیگری مشهور با میلیون‌ها فالوور است که در یک برنامه‌ی تلویزیونی حتی کوئنتین تارانتینو و فرانسیس فورد کوپولا را نمی‌شناخت. این اتفاق نشان می‌دهد که در سینمای ایران، به جای تفکر و آگاهی، تعداد فالوورها معیار ارزش‌گذاری شده است. در این شرایط، سینما از ابزاری برای آگاهی‌بخشی، به صنعتی برای مصرف‌گرایی تبدیل می‌شود.

در یک مهمانی با چند نفر از دوستان سینمایی نشسته بودیم که بحث به اینجا کشید: چرا برخی بازیگران حاضرند در هر پروژه‌ای، با هر سطح کیفی و هر محتوایی بازی کنند؟ چرا هر نقشی را، در هر داستانی، بدون کوچک‌ترین وسواس یا دغدغه‌ای می‌پذیرند، حتی زمانی که آن فیلم‌ها آشکارا در تضاد با نیازهای جامعه‌اند؟

بحث داغ شد. من معتقد بودم که سینماگران—از کارگردانان گرفته تا تهیه‌کنندگان و فیلم‌سازان مستقل—نباید این‌گونه بازیگرانی را که تنها به خاطر پول در هر پروژه‌ای ظاهر می‌شوند، به کار دعوت کنند. معتقد بودم که این ما هستیم که باید انتخاب‌های درستی داشته باشیم. اما یکی از دوستانم که از کارگردانان مطرح سینماست، دیدگاه متفاوتی داشت. او که می‌دانست یکی از همین بازیگران مدت‌هاست تلاش می‌کند در فیلمی از او بازی کند، با لبخند گفت: «تو زیادی جدی گرفتی! مسئله فقط پول نیست، سواد هم هست. خیلی از این بازیگرها حتی کتاب نمی‌خوانند، فیلم نمی‌بینند. دانش تخصصی سینما که هیچ، حتی اطلاعات عمومی‌شان در حد صفر است.»

آن لحظه چندان حرفش را جدی نگرفتم، اما مدتی بعد اتفاقی افتاد که نگاهم را تغییر داد.

چند ماه بعد، در یکی از برنامه‌های گفت‌وگومحور تلویزیونی، رضا رشیدپور بخشی ویژه ترتیب داده بود: او عکس‌هایی از چهره‌های سرشناس سینما را به مهمانان نشان می‌داد و واکنش‌شان را جویا می‌شد. آن شب، مهمان برنامه یکی از پرطرفدارترین بازیگران زن سینمای ایران بود؛ چهره‌ای که میلیون‌ها فالوور در اینستاگرام داشت و خود را یکی از «متخصصان» این حوزه می‌دانست.

رشیدپور اولین عکس را روی صفحه نمایش آورد: کوئنتین تارانتینو. سوپراستار نگاهی انداخت، کمی مکث کرد، ابروهایش را بالا برد و گفت: «نمی‌دانم، کیه؟» دومین عکس ظاهر شد: فرانسیس فورد کوپولا. چهره‌ی او پر از تعجب شد. بعد از چند ثانیه پرسید: «چرا من نمی‌شناسم؟» رشیدپور که انگار هنوز امید داشت، پرسید: «قبلی را هم نشناختید؟» سوپراستار با همان لبخند معصومانه اما ناآگاهانه گفت: «نه!» رشیدپور که دیگر حیرتش آشکار شده بود، گفت: «ایشون فرانسیس فورد کوپولاست.» اما سوپراستار همچنان در شوک بود: «کوپولا؟ کی هست؟»

رشیدپور توضیح داد: «شما ‘پدرخوانده’ را دیده‌اید؟ این عکس متعلق به کارگردان آن فیلم است.» چهره‌ی سوپراستار پر از شگفتی شد و گفت: «وای! چقدر پیر شده!» او نه‌تنها کوپولا را نمی‌شناخت، بلکه احتمالاً حتی نمی‌دانست درباره‌ی چه کسی صحبت می‌کند و شاید فکر کرده بود که تصویر، مارلون براندو یا آل پاچینو است.

این صحنه برای من مثل یک سیلی بود. به یاد حرف آن دوست کارگردانم افتادم و تازه فهمیدم که مشکل از آنچه تصور می‌کردم عمیق‌تر است. مسئله فقط بازی در پروژه‌های ضعیف به خاطر پول نبود؛ مسئله بی‌سوادی عمیق در سینما بود. وقتی از سواد صحبت می‌کنم، منظورم مدرک دانشگاهی نیست. دانش آکادمیک مهم است، اما در هنر، چیزی فراتر از مدرک نیاز است: شناخت، درک، بینش و آگاهی.

هنرمندی که شناخت ندارد، می‌تواند کاملاً برعکس منافع جامعه عمل کند. می‌تواند در فیلم‌هایی بازی کند که ناخواسته پیام‌های مخرب و ضدفرهنگی را تبلیغ می‌کنند. می‌تواند در پروژه‌هایی ظاهر شود که به جای نقد مسائل اجتماعی، آن‌ها را توجیه می‌کنند. و از همه مهم‌تر، می‌تواند وسیله‌ای برای تثبیت وضع موجود شود، بدون آن‌که بداند چه نقشی در این بازی ایفا می‌کند.

اینجا یک پرسش اساسی مطرح می‌شود: چرا در سینمای ایران، فرصت از هنرمندان باسواد و متعهد گرفته می‌شود، اما کسانی که حتی اطلاعات عمومی ندارند، مورد توجه قرار می‌گیرند؟ چرا کارگردانانی که دغدغه‌ی واقعی دارند، سال‌ها در صف انتظار مجوز می‌مانند، اما فیلم‌هایی سطحی، تجاری و بی‌محتوا با حمایت کامل ساخته می‌شوند؟ چرا بازیگرانی که چیزی درباره‌ی تاریخ سینما، جریان‌های هنری یا حتی مفاهیم اولیه‌ی بازیگری نمی‌دانند، در صدر انتخاب‌های تهیه‌کنندگان قرار می‌گیرند؟

آیا این مسئله صرفاً ناشی از ضعف فرهنگی است، یا پشت آن تصمیمی آگاهانه وجود دارد؟ یک فرضیه‌ی جدی این است که «بزرگ کردن چهره‌هایی که فاقد دانش و آگاهی هستند، به این دلیل است که این افراد کنترل‌پذیرترند.» در یک حکومت استبدادی، بازیگران آگاه و متفکر، که قادر به درک عمیق مسائل اجتماعی و سیاسی‌اند، تهدید محسوب می‌شوند. اما چهره‌هایی که دانش و آگاهی ندارند، نه‌تنها خطری ایجاد نمی‌کنند، بلکه کارایی بیشتری هم دارند.

آن‌ها هر نقشی را بدون درک پیام آن می‌پذیرند. هر پروژه‌ای را بدون توجه به تأثیر اجتماعی‌اش قبول می‌کنند. در برابر سانسور، هیچ مقاومتی از خود نشان نمی‌دهند، چون اصلاً چیزی برای مقاومت کردن ندارند. و این‌گونه، سینمایی که می‌توانست آیینه‌ای برای تفکر و آگاهی باشد، به ابزاری برای سطحی‌نگری و مصرف‌گرایی بدل شده است.

بعد از برنامه، سوپراستار گلایه کرده بود که چرا در برخی پروژه‌ها دعوت نمی‌شود. دلیلش را هم پیدا کرده بود: «اون‌ها فقط توی گروه خودشون کار می‌کنن. کَست‌شون دورهمیه!» اما واقعیت این است که مشکل، «دورهمی بودن» گروه‌های سینمایی نیست. مشکل این است که در سینمای ما، دو میلیون نفر یک بازیگر را دنبال می‌کنند که چیزی درباره‌ی سینما نمی‌داند. دو میلیون فالوور، برای هیچ.

و تا زمانی که سینمای ایران به جای «تفکر»، «تعداد فالوورها» را ملاک ارزش‌گذاری قرار دهد، این روند ادامه خواهد داشت.

مطالب دیگر

قاتلی بر بال زمان: بررسی سریال دختران درخشان

«دختران درخشان» بیش از یک داستان معمایی درباره قاتلان سریالی است. سازندگان این سریال تلاش دارند تا پیچیدگی‌های تروما و تاثیرات آن بر زندگی شخصیت‌ها را به تصویر بکشند و نشان دهند که چگونه واقعیت می‌تواند در دنیای افراد از هم بپاشد. داستان حول شخصیت کربی می‌چرخد، زنی که پس

راننده تاکسی، راوی حقیقت در دل سرکوب و سانسور

«راننده تاکسی» فیلمی تاریخی و سیاسی است که به روایت قیام گوانگجو در سال ۱۹۸۰ می‌پردازد. این فیلم با نگاهی انسانی و واقع‌گرایانه، داستان مردی به نام کیم مان-سوب را دنبال می‌کند که در مواجهه با سرکوب و خشونت حکومتی، از فردی بی‌خبر به یک انسان مسئولیت‌پذیر تبدیل می‌شود. «راننده

۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید

فیلم «۱۹۸۷؛ وقتی آن روز بیاید»، تلاش دارد تا داستان سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان در کره جنوبی را در دهه‌های ۱۹۸۰ به تصویر بکشد و نشان دهد چگونه جامعه‌ای تحت فشار، به دنبال عدالت و دموکراسی می‌جنگد. فیلم روایتگر مرگ یک دانشجوی دانشگاه سئول تحت شکنجه است که پس از انتشار

تاریکی جعبه سیاه شرودینگر

سفر در زمان، همواره یکی از موضوعات پرطرفدار در دنیای فیلم‌ها و سریال‌ها بوده است، اما «تاریکی» با نگاهی فلسفی و عمیق به این موضوع، آن را از سایر آثار متمایز می‌کند. برخلاف دیگر آثار مشابه که معمولاً با رویکردی سطحی و طنزآمیز به این مفهوم می‌پردازند، این سریال به‌طور