مسئله کارتنخوابها و اقشار فرودست، فراتر از نگاهی سادهانگارانه به ژنتیک یا ویژگیهای فردی، ریشه در نابرابریهای اقتصادی، بیعدالتی اجتماعی و سیاستهای ناکارآمد دارد. نگاهی که مشکلات را به «ژنهای معیوب» یا «بیعرضگی فردی» نسبت میدهد، نهتنها فاجعهای اخلاقی است، بلکه به طور عمده تلاشی برای سرپوش گذاشتن بر مسئولیتهای ساختاری و حاکمیتی است. چنین دیدگاهی، با پاک کردن صورت مسئله، به نوعی سرکوب نظاممند افراد محروم مشروعیت میبخشد.
اظهارات اخیر بزرگمهر حسینپور درباره تصویری از کارتنخوابهای نصیرآباد و پیشنهاد عقیمسازی این افراد به بهانه جلوگیری از تولید نسلهای آینده، تنها یک نمونه از تفکراتی است که شباهت بسیاری به ایدههای فاشیستی دارد. این پیشنهاد، که با لحنی آمیخته به تحقیر ارائه شده، نهتنها فاقد هرگونه پشتوانه علمی یا اخلاقی است، بلکه تلاش دارد بار سنگین مسئولیت اجتماعی را از دوش سیاستگذاران و حاکمان بردارد و آن را بر گردن افراد فرودست بیندازد. نگاههایی از این دست، با مقصر جلوه دادن قربانیان، ساختارهای معیوب و سیاستهای ناعادلانه را از زیر سؤال خارج میکنند. در این نگاه، فقر، اعتیاد و کارتنخوابی نه نتیجه نظام نابرابر اجتماعی، بلکه پیامد «نقص» فردی یا «بیعرضگی» تلقی میشود. این در حالی است که فقر یک پدیده چندوجهی است که ریشههای آن را باید در ساختارهای اقتصادی، بیعدالتی اجتماعی و ناکارآمدی سیاستهای کلان جستوجو کرد.
برای مقابله با این تفکرات خطرناک، ضروری است که به نمونههایی از تغییر شرایط افراد فرودست از طریق حمایتهای اجتماعی و اقتصادی اشاره کنیم. به عنوان مثال، پروژههای موفقی مانند فعالیتهای «خانه کودک شوش» نشان دادهاند که چگونه میتوان چرخه فقر را شکست. این گروه با حمایت از کودکان محروم و مهاجر، آنان را به تحصیل تشویق کردند و با ارائه خدمات آموزشی و روانشناختی، زندگی آنان را متحول ساختند. از دل این حمایتها، کودکانی که روزگاری آیندهای تاریک پیش روی خود میدیدند، به پزشکان، نویسندگان و هنرمندانی موفق تبدیل شدند. این نمونهها ثابت میکنند که فقر و محرومیت نه سرنوشت محتوم، بلکه نتیجه شرایط ساختاری است که میتوان آن را تغییر داد.
در سالهای اخیر، فرهنگی در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر رواج یافته که تلاش میکند فقر را با «عدم تلاش» یا «بیعرضگی فردی» پیوند دهد. این فرهنگ، که تحت تأثیر آموزههای روانشناسی زرد و انگیزشیهای سطحی در شبکههای اجتماعی رواج یافته است، پیچیدگیهای اجتماعی را به جملاتی ساده مانند «همه چیز به خودت بستگی دارد» یا «کائنات به تلاش تو پاسخ میدهد» فرو میکاهد. این پیامها، در ظاهر انگیزهبخش، در واقعیت قربانیان فقر را مسئول شرایط خود معرفی کرده و نقش سیاستها و ساختارهای ناعادلانه را کاملاً نادیده میگیرند.
اظهار نظرهایی مانند پیشنهاد بزرگمهر حسینپور، که عقیمسازی را به عنوان راهحلی برای کاهش مشکلات اجتماعی مطرح میکند، انعکاس همین نگاه تقلیلگرا و سادهانگارانه است. در این نگاه، به جای جستوجوی دلایل ساختاری مشکلات، افراد محروم، عامل اصلی مشکلات معرفی میشوند. این دیدگاه نهتنها غیرانسانی و غیراخلاقی است، بلکه بسیار خطرناک است؛ چرا که هرگونه تلاش برای تغییر ساختارهای ناعادلانه را نفی کرده و جامعه را به پذیرش نابرابری به عنوان یک «امر طبیعی» عادت میدهد.
برای مقابله با چنین تفکراتی، ضروری است که تحلیلهای عمیقتری از ریشههای فقر و محرومیت ارائه شود. فقر نه تنها نتیجه سیاستهای کلان ناعادلانه، بلکه حاصل انحصار منابع، توزیع نابرابر ثروت، و بیتوجهی به حقوق اجتماعی است. تنها با پذیرش این واقعیت و تلاش برای تغییر نگاه عمومی است که میتوان به عدالت اجتماعی نزدیک شد.
ایجاد بستری برای گفتوگوهای عمومی، افزایش آگاهی نسبت به ریشههای ساختاری فقر، و مطالبهگری جمعی برای تغییر سیاستهای اجتماعی، تنها راههایی هستند که میتوانند به مقابله با تفکرات خطرناک و غیرانسانی مانند عقیمسازی افراد محروم کمک کنند.