دختران درخشان بیش از یک داستان موش و گربه است. سازندگان این اثر تلاش دارند تا چگونگی خشونت و آسیب را به تصویر بکشند و اینکه واقعیت چطور میتواند این چنین از هم بپاشد.
ماه عسل، ماحصل نگاه تلویزیون به حقوق کودک
تلویزیون از اولین سال های تاسیس «گروه کودک و نوجوان» همواره کوشیده است تا برنامه هایی مناسب حال این گروه سنی تولید کند. اما به دلیل نگاه سلیقه ای مدیران و حوادثی که کشور طی این سال ها همواره درگیر آن بوده شکل و شمایل برنامه ها به طور مدام تغییر می کند. به همین جهت آثار پخش شده برای کودکان، در دهه های مختلف بعد از انقلاب، چه از نظر کیفی چه محتوایی قابل نقد است. تلویزیونی که در دهه شصت – و در گیر و دار جنگ – بیشتر به مسائل طبقات محروم جامعه می پرداخت، چگونه و چرا در این سال ها به تبلیغ زندگی لوکس و بالاشهری طبقات ممتاز جامعه می پردازد که از لحاظ جمعیتی در اقلیت قرار دارند؟ آیا مدیران بالا دست رسانه دولتی بیم از هم پاشیدگی خانواده های طبقات محروم را ندارند؟ سرنوشت کودکی که با الگو گیری از زندگی های لوکس – یا همان سبک زندگی معیاری که در تلویزیون تبلیغ می شود – امکان دارد به هر طریقی برای رسیدن به آرمان شهرِ دست ساز تلویزیون تلاش کند، مدیران این مجموعه ها را به فکر فرو نمی برد؟ مسئولیت آینده این کودکان را چه کسی بر عهده می گیرد؟ آیا حکومت تنها موظف به تنبیه مجرمین است و نقشی در آموزش جامعه بر عهده ندارد؟
تلویزیون به عنوان در دسترس ترین رسانه برای جامعه – آن هم در جامعه ای که آمار مطالعه تا این اندازه پایین است – نقش آموزشی را باید به اشکال مختلفی پیگیری کند؛ آن هم آموزشی فراتر از دستور پخت غذا و گلدوزی. آموزش مادران خانه داری که مسئولیت تربیت نسل بعد را به عهده دارند یکی از وظایفی برنامه های تلویزیونی به شمار می رود. جای هشدار های تربیتی به زنان خانه دار برای غفلت نکردن از کودکانشان، صفحه حوادث روزنامه ها نیست، بلکه تلویزیون است. در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد تلویزیون اقدام به پخش برنامه هایی آموزشی کوتاه مدت کرده بود که در آن روش برخورد با کودکان، درگیری های خانوادگی و تاثیرات آن بر سلامت روح و جسم کودک و بسیاری از هشدار های جانی و جسمی مثل آتش سوزی، گاز گرفتگی و خطرات چرخ گوشت برای کودکان را بررسی می کرد. ماحصل پخش این آگهی ها بالارفتن سطح اطلاع خانواده ها و به تبع کم شدن این خطرات بود. با اینکه نتیجه ی این تبلیغات قابل رویت بود اما رسانه دولتی هرچه به سمت لوکس شدن و تبلیغ و ترویج سبک زندگی خاصی حرکت کرد، از این برنامه های آموزشی فاصله گرفت و به ساعات برنامه های مربوط به آموزش غذاهای اروپایی و کیک های رنگارنگ افزود!
در ادامه همین روند سریال ها و شوهای تلویزیونی نیز هر روز رنگ و بویی تازه تر به خود گرفت و بی محتواتر شد. «مهاجران» و «آن شرلی» جای خود را به «فوتبالیست ها» و «کاراگاه گجد» دادند و «مدرسه موش ها» و «محله برو بیا» به «خاله ها» و «عموهایی» که حرفی برای یاد دادن به کودکان نداشتند. خاله ها و عمو هایی که لحنشان بیش از اینکه یادآور لحن کودکان باشد یادآور لحظه هایی است که دختران بالا شهری خودشان را برای دوست پسرشان لوس می کنند. مجریان آموزش ندیده این برنامه ها وقتی با کودک روبه رو می شوند، وی را فردی صاحب درک، فهم و شعور به حساب نمی آورند، و با او همچون عروسکی بی زبان و خشوگل برخورد می کنند. این دست رفتارها با کودکان را می توان با برخورد و لحن «ایرج طهماسب» در برنامه های کلاه قرمزی با کودکان مقایسه کرد و به این نتیجه رسید که در «آقای مجری» برنامه های کلاه قرمزی چگونه کودکان را داری فهم، شعور و قدرت تشخیص می داند و با هرکدام با متانت و درک موقعیت وی صحبت می کند. در واقع می توان ادعا کرد که تلویزیون از رسانه ای برای آموزش کودکان صرفاً به رسانه ای برای سرگرم کردن آنان بدل شده است؛ موقعیتی که می توان آن را «سرگرمی، بدون آموزش» توصیف کرد.
نگاه تلویزیون به مسئله ی کودکی نگاهی عاطفی است، به همین دلیل وقتی صحبت از کودکان کار می شود تلاش می کند تا کودکانی زیبا را بر سر چهارراه ها به مخاطب نشان دهد یا در سریال ها کاراکترهایی را بسازد که از فرت ایمان هر از گاهی به شیرخوارگاه ها می روند و دست محبتی بر سر ایتام می کشند.در صورتی که واقعیت جامعه این نیست. کودکان محروم از کودکی بیش از اینکه نیاز به محبت کاذب داشته باشند محتاج آموزش و رسیدگی اند. اگر نه با حدف این دو، نسلی بزهکار تولید می شود که همین جامعه ی درگیر عاطفه کمر به نابودیشان می بندد!
این روزها صفحات شبکه های اجتماعی پر شده است از بازنشر ویدیویی که قسمتی از برنامه ی ماه عسل ویژه ماه رمضان را نشان می دهد که گردانندگان آن کودکی یتیم را به خانواده ای هدیه می کنند! اینکه آیا از نظر حقوقی و قوانین حضانت این امر شدنی است یا نه، موضوع این یادداشت نیست اما برای یادآوری و آشنایی مخاطب به آن اشاره می شود.
سازمان بهزیستی به عنوان نهادی که مسئولیت این کودکان را بر عهده دارد در مورد زوجین متقاضی سرپرستی، موظف به بررسی شرایط ذیل است:
وجود علقه زوجیت بین زوجین سرپرست(زن و مرد باید علاقمند به کودک و نگهداری از او باشند)
زنان و مردان مجرد صلاحیت سرپرست شدن ندارند
اقامت در ایران
تراضی زوجین سرپرست (باید هر دو راضی باشند)
فرزند نداشتن زوجین سرپرست
زوجین باید پس از گذشت پنج سال از ازدواج فاقد فرزند باشند (مگر اینکه به گواهی پزشک، عقیم باشند)
داشتن سن لازم (حداقل یکی از زوجین باید سی سال داشته باشد)
صلاحیت اخلاقی زوجین سرپرست
اهلیت قانونی زوجین سرپرست
نداشتن سابقه کیفری
تمکن مالی
عدم ابتلا به بیماریهای صعبالعلاج
عدم اعتیاد
تدین به اسلام.
بررسی همه ی این موارد به عهده دادگاه عمومی است و پس از طی یک دوره شش ماهه آزمایشی، قطعی می شود. پس دو حالت را می توان برای این شوی تلویزیونی متصور بود: ۱- پس از طی همه ی این مراحل قانونی و با اطلاع و شناخت زوج حاضر در برنامه این فرزند خواندگی انجام شده است که این سوال را در ذهن می سازد که چرا در تمام طول برنامه تلاش می شود تا این اتفاق را غافلگیرانه معرفی کنند و احساسات جامعه را برانگیزند آیا نقش رسانه ایجاد فوران احساسات مخاطب است؟ آیا وظیفه رسانه تحریک لحظه ای خانواده ها برای حضانت کودکان بی سرپرست است و نگاهی به آینده آن ندارد؟ یا واقعا غافلگیری در کار بوده است و گردانندگان برنامه با زیر پا گذاشتن همه ی قوانین این کودکی را هدیه کرده اند؟ چگونه گردانندگان یک شوی تلویزیونی چنین صلاحیتی را برای خود قائل شدند و سازمان بهزیستی، مدیران ارشد رسانه ملی و مجلس و قوه قضاییه چرا در قبال این تخلف از قانون سکوت کرده اند؟!
در جریان سرکوب مخالفان به دست پلیسِ ضد کمونیست، یک دانشجوی دانشگاه ملی سئول زیر شکنجه کشته میشود. با نشر این خبر به رسانههای کره جنوبی که در آن روزها فضای سیاسیاش بعد از سرکوب شدید «قیام گوانچو» زیرزمینی شده بود دوباره ملتهب شد.
سفر در زمان اگرچه دستمایه فیلمها و سریالهای زیادی بوده است اما نوع نگاه و فلسفه درونِ داستان «تاریکی» آن را از دیگر آثار متمایز میکند. آثار مشابه عموما به دنبال نگاهی سطحی با دستمایه طنز هستند که مخاطب را نهایتا در این رویا میبرد که چه خوب بود اگر میتوانستیم حال و آینده را با یک دستکاری در گذشته متحول کنیم.
به طور معمول بحران در روابط از یک حادثه ساده آغاز میشود آنجا که سالها تردید زوجها روی هم تلمبار شده و به دنبال یک جرقه برای ظهور است و وقتی اولین تکه آن به راه میافتد بهمنی بزرگ منجر به فروپاشی همه ساختهها ميشود. فیلم فورس ماژور اثر روبن اوستلوندِ سوئدی چنین روایتی است. در قالبی دراماتیک به زوایای پنهان یک رابطه زناشویی میپردازد.