مجید؛ قصههای کودکی که شکست میخورد!
قصههای مجید روایت کودکی است بی پناه، که این بی پناهی در تمام قسمتهای مجموعه موج میزند. بزرگترها مجیدِ سمج و حساس را درک نمیکنند. تا جایی که در اپیزود «ملخ دریایی» حتی از «بی بی» – تنها پناه زندگیاش – نیز کتک میخورد. او کودکی پررو و فضول است که دل مشغولیهای رنگارنگی و واقعی دارد؛ از کراوات در بهانه، هندوانه در بعد از ظهر گرم، کت در لباس عید و سینما در شرم گرفته تا میگو در همین اپیزود ملخ دریایی!
هوشنگ مرادی کرمانی متولد سال ۱۳۲۳ در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد استان کرمان است. تا کلاس پنجم ابتدایی در آن روستا درس خواند و همراه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرد. مادرش از دنیا رفته بود و پدرش دچار نوعی ناراحتی روانی-عصبی شده بود و قادر به مراقبت از فرزندش نبود. او مینویسد:« من وارد ادبیات کودک نشدهام، بلکه ادبیات کودک در من شکل گرفتهاست. قبل از نوشتن برای کودکان، برای رادیو متن مینوشتم. یکی از نوشتههایم که خوب هم جواب داد و قرار بود ۱۳ روز طول بکشد، قصههای مجید بود که ۴ سال طول کشید. فکر میکنم که بازتاب کودکی در من مانده است؛من در کودکی ماندهام و هر چه بگذرد، کودکی از ذهنم نمیرود. هرکسیکه کودکیاش را ازدست بدهد، جانش را ازدست میدهد و میمیرد.» همین خط اول بیوگرافی او نشان می دهد که مجید «قصه های مجید» چگونه خلق شده است. فروید هم اعتقاد داشت انباشتهای روانی که در هر اثر هنری نمود مییابد، متأثر از دفع امیال دوران کودکی در هنرمند است.
به احتمال زیاد آن روزی که مرادی کرمانی برای ادامه تحصیل از سیرچ به کرمان رفت و پشت در سینما به صدای فیلم گوش داد، فکر نمیکرد که روزی فیلنامههای اقتباسی از داستانهایش جز پرطرفدارترینها در سینما و تلویزیون باشد. خودش در مصاحبهای میگوید:« در نوجوانی، روزها میرفتم عکسهای درِ سینما را میدیدم. آن وقتها بلندگویی را میگذاشتند دم درِ سینما و صدای فیلم در بیرون پخش میشد. من این صدا را با آن تصویرها یکی میکردم و هر شب فیلمی برای خودم درست میکردم. در حقیقت بازتاب زندگی خصوصی من در همه کارهایم به چشم میخورد. این دست خودم نیست و ضمناً تنها سرمایه من است». یکی از دلایل موفقیت آثار مرادی کرمانی در سینما هم تاکید زیادی است که بر تصویر دارد. ضمن اینکه او به اندازهای خاص و ایرانی مینویسد که هر فیلمسازی نمیتواند آثار او را در قالب فیلم ببرد، مگر آنکه فیلمساز هم این دنیای خاص و ایرانی را به خوبی خود او بشناسد.
کیومرث پوراحمد فیلمسازی را با دستیاری در مجموعه تلویزیونی آتش بدون دود آغاز کرد. اگرچه پس از آن همواره در سینما فعال بود، اما سبک فیلمسازیاش متاثر از «نادر ابراهیمی» بود. با ساختن قصههای مجید، سینمای خاص پوراحمد نیز متولد شد؛ سینمایی بدون زرق و برق و اغراق با داستانی ساده و دیالوگهایی از جنس مردم کوچه و بازار!، سینمایی که نیاز به کلوزآپ ندارد و بیشتر در لانگ شات سیر میکند، چرا که تلاش دارد محیط را آنگونه که هست – با تمام زوایایش – به مخاطب بشناساند. او جایی به سراغ کلوز آپ میرود، که سعی داشته باشد شخصیت درونی کاراکتر را برای مخاطب به تصویر بکشد.
فیلم سینمایی «شب یلدا» اوج توان سینمای پور احمد را نشان میدهد. موفقیت خیره کننده این فیلم باعث شد تا نامش در لیست صد فیلم برتر سینمای ایران قرار بگیرد. در یکی از اکرانهای دانشجویی فیلم شب یلدا، دانشجویی به پوراحمد میگوید: «آقای پوراحمد بعد از این فیلم مردهای! برای اینکه دیگر نمیتوانی بهتر از این فیلم بسازی!» پوراحمد که با تسلطی چشمگیر توانسته بود، در فضایی بسته و تنها با یک بازیگر، تا انتها مخاطب را به خوبی جذب کند، در پاسخ دانشجو میگوید: «من سعی خودم را میکنم اگر موفق نشدم انا لله و انا الیه راجعون!». پور احمد در « شرم» – یکی از قسمتهای داستانهای مجید – مرز میان فیلم و واقعیت را میشکند. او از ابتدای فیلم بارها مخاطب را میان خط کلی داستان و تصورات مجید رها میکند. هر چه داستان به انتها نزدیک میشود و ساختار شکنیاش بیشتر میشود. بارها اتفاق میافتد که برداشتهای مختلف از یک نما را پشت به دنبال هم میچیند تا به سکانس مشهورش میرسد و در انتها پشت صحنه (آنجا که مهدی باقربیگی به وضعیت موجود و فیلمبرداری معترض است.) شرم را در فیلم میگنجاند: او زیرکانه تلاش میکند تا شرمی که مجید از ابتدای داستان با آن درگیر است را از بین ببرد و در اینجا به خوبی موفق می شود.
قصههای مجید روایت کودکی است بی پناه، که این بی پناهی در تمام قسمتهای مجموعه موج میزند. بزرگترها مجید سمج و حساس را درک نمی کنند. تا جایی که در اپیزود «ملخ دریایی» حتی از «بی بی» – تنها پناه زندگیاش – نیز کتک میخورد. او کودکی پررو و فضول است که دلمشغولیهای رنگارنگی و واقعی دارد؛ از کراوات در بهانه، هندوانه در بعد از ظهر گرم، کت در لباس عید و سینما در شرم گرفته تا میگو در همین اپیزود ملخ دریایی!
کاراکتر مجید از میان به طبقات جامعه میآید و چون برای کودک فقیر چون او دست زدن به تجربههای نو هزینه بردار است، باید خواستهها و نیازهایش را سرکوب کند یا برای رسیدن به آنها سخت تلاش کند. وقتی او در شرم به سینما و دوربین فیلمبرداری علاقهمند میشود، ناچار باید برای تهیه هزینه خرید نگاتیو – که گویا برای دیگر دوستانش دغدغهای نیست – عملگی کند. او پولی را که جمع میکند به راحتی از دست میدهد و به ناچار در انتهای داستان نیز از خیرش میگذرد و همانطور که در تمام طول روایت فیلمش را در خیالش میسازد، در پایان هم همین کار را تکرار میکند.
شاید بتوان «بهانه» را تلخ ترین قسمت از مجموعه قصههای مجید دانست: خاله صغرایِ بی سرپرست در تلاش است دخترش را به خانه بخت بفرستد و البته این تلاش برای نجات دادن دخترش از وضعیت دشواری است که در آن روزگار میگذراند که در نهایت به رها کردنش در دنیایی ناشناخته منجر میشود. فاطمه دختر خاله صغری، کودکی است که در تمام سکانس خواستگاری بی توجه به واقعهای که در انتظارش است کودکانه میخندد و مجید قرار است از حقوق او دفاع کند.
سر فصل تمام داستانهای مجید این جمله است :«آقا ما یا اصلا کاری را شروع نمیکنیم یا اگه شروع کردیم تا آخرش میریم»؛ جملهای که به شکل خلاصه شدهای تمام خصوصیات کودکی چون او را بیان میکند. مجید با همه تلاشی که برای به آخر رساندن کارها انجام میدهد اما در نهایت نمیتواند به خواستههایش برسد، از این رو قصههای مجید روایت تلخ کودکی سمج، کنجکاو و با پشتکار است که نابرابریهای اقتصادی موجود و بیانصافیهای خانواده و معلم و دوست و آشنا و غریبه او را از رسیدن به خواستههایش باز میدارند. شاید اگر روزی بزرگسالی مجید به تصویر کشیده شود او با بیان و ادبیات خاص خودش این دیالوگ از فیلم «شب یلدا» را تکرار کند که:« زخمهای آدم سرمایه است. سرمایهات رو با این و اون تقسیم نکن، داد نکش، هوار نکش. آروم و بیصدا همه چی رو تحمل کن!».