مردی که هرگز اکران نمی شود

از مجموع چهارده فیلم ابوالفضل جلیلی هیچ کدام به جز گال، آن هم در زمانی کوتاه، مجال اکران نیافتند. «نصرت درویشی» در اعتراض به وضعی که جلیلی گرفتار آن شده است می نویسد: « دوستم خوش مشرب، خوش پوش، اهل مطالعه، دارای زن وفرزند وبسیار اجتماعی است.او بیکار است.» جلیلی فیلمسازی بی مانند است که به خاطر نوع نگاه تلخش به مسائل پیرامون گرفتار ممیزی است؛ روایتش تلخ است اما تلخی اش را از جامعه وام می گیرد…

«من [به] دنبال قالبی متعالی با کاستن از حشو و زواید هستم.» این شاید کامل ترین تعریف ممکن از سینمای «ابوالفضل جلیلی» به زبان خود باشد. او معتقد است مناسب­ترین واژه برای سینمای مورد نظرش «گرافیک سینمایی» است؛ یعنی به موجزترین، کوتاه ترین، ساده ترین، بی پیرایه و ادا و اصول ترین شکل، مسئله اش را مطرح می کند. در جایی دیگر می گوید: «من به زبان تصویر علاقمندم، دیالوگ را دوست ندارم و ضد دیالوگ هستم، البته شاید به این علت که بلد نیستم دیالوگ بنویسم و به همین علت سینمایم خشک به نظر می آید، چون از شیرینی معمول سینما دور است.» همه­ی این تعاریف نشان از سینمایی کُند و تلخ دارد. سینمایی که با واقعیت جامعه کلنجار می رود. تا آنجا که در یک تو در توی داستانی به «یک داستان واقعی » می رسد. اما آیا نوع سینمای جلیلی آثارش را منزوی کرده است؟ آیا این مخاطب است که ندیدن فیلم های جلیلی را انتخاب می کند؟
نگاهی به لیست بلند بالای ساخته های او، که هرگز شانس اکران عمومی را نداشته، نشان می دهد که قطعاً قبل از انتخاب مخاطب، ممیزی ها اجازه­ی اکران آثارش را نمی دهند و این از عجایب جامعه­ی ایرانی است که کارگردانی به شهرت ابوالفضل جلیلی که درجشنواره های بین المللی موفق به دریافت جوایز متعددی از جمله جایزه­ی شیر طلایی جشنواره­ی ونیز، جایزه­ی پلنگ نقره‌ای جشنواره­ی لوکارنو، جایزه­ی بهترین فیلم جشنواره­ی دوربان، جایزه­ی بزرگ بهترین فیلم در جشنواره­ی سه قاره­ی نانت و برنده­ی جایزه­ی ویژه­ی هیئت داوران جشنواره­ی فیلم رم برای فیلم «حافظ»، شده است در انزوا به سر می برد!

عجیب تر آنکه او در جشنواره های داخلی هم موفق به کسب لوح زرین جایزه­ی ویژه­ی هیئت داوران در چهارمین دوره­ی جشنواره­ی فیلم فجر(۱۳۶۴) و انتخاب فیلم «گال» به‌عنوان سومین فیلم سال در چهارمین دوره­ی منتخب نویسندگان و منتقدان سال ۱۳۶۸ شده اما باز هم فیلم هایش رؤیای پرده­ی نقره ای را در سر می پرورانند

جلیلی با تجربه­ی جنگ و اثر عمیقی که در او به جا می گذارد به شهر باز می گردد. تا پیش از ساخت فیلم «میلاد» برای تلویزیون برنامه می سازد. اینکه چرا و چگونه جذب دنیای کودک می شود برای نگارنده روشن نیست، اما با ساخت «میلاد» – به عنوان اولین فیلم بلندش –  که از نگاه نوجوانی به همین نام روایت می­شود، نشان می دهد علاقه­ی ویژه ای به دنیای کودکان دارد. میلاد داستان خانواده ای را روایت می­کند که پدرشان در زندان رژیم شاه محبوس است و پدربزگ­شان هم در درگیری­های خیابانی کشته شده است، به علاوه­ی نوجوانی که در تظاهرات های ضد رژیم شرکت می کند.

جلیلی دنیای کوکان را رها نمی کند و با گذشت زمان نگاهی عمیق تر بر مشکلات این گروه اجتماعی دارد. در فیلم دومش باز با همان نگاه دقیق و موشکافانه به دنیای کودک نگاه می­کند، اما این بار در بستر جنگ. مخاطب فیلم «بهار» این بار داستان را از نگاه حامد می بیند. حامد که پدر و مادر خود را در بمباران و اشغال بستان گم کرده است، به اردوگاه مهاجران جنگی در شمال کشور منتقل می شود. جلیلی در فیلم هایش به دنبال فانتزی­های کودکانه نیست، بلکه نگرانی­های عمیقی نسبت به مشکلات کودکان حس می­کند و همواره تلاش دارد تا در قالب های مختلف از منظری نو به بررسی وضعیت کودکان بپردازد، چرا که معتقد است رسالت هنرمند آگراندیسمان کژی هاست.

فیلم سوم جلیلی انقلابی در سینمای او محسوب می شود، «گال» داستان زندگی حامدِ نوجوان در دارالتادیب است. روزنامه فروشی که به دلیل فروش روزنامه­ی یک گروه سیاسی پایش به دارالتادیب باز می­شود. یک قربانی که خود خبر از خطا و عقوبت اش ندارد اما باید تاوان جهلش را بپردازد و این جهل آنجا خودش را بیش­تر نمایان می­کند که او در پایان فیلم خطاب به قاضی دادگاهش می گویدآقا ما کی آزاد میشیم؟»؛ جایی که فیلم­ساز با یادآوری سن کودکی و عدم شناخت کاراکتر اصلی خود از شرایط حاکم بر جامعه، اعتراضش را نشان می دهد.

جلیلی در همه ی آثار خود می کوشد تا از دریچه ای نو مشکلات کودکان را بررسی کند. این تلاش ستودنی او در «یک داستان واقعی» شکلی نو به خود می گیرد و در واقع مرز میان داستان و واقعیت از میان می رود. جلیلی خود به میان داستان می رود. او به دنبال پسر بچه­ای است تا در فیلم جدیدش بازی کند، بنابراین احمد را می یابد ولی می فهمد که احمد بیمار است. از این پس، جلیلی کارش را رها کرده و در پی درمان مشکل او برمی آید، در واقع در همین نقطه فیلمش به ضد سینما بدل می شود و در زمان خود سیلی از انتقادات را به سوی او روانه می سازد. خودش در این رابطه می گوید: «در فیلم یک داستان واقعی بود وقتی به این مسئله بر خوردم لازم دیدم تمام قوائد سینما را به هم بریزم برای کمک به یک کودک نیازمند به درمان من این انتخاب را کردم برای فیلم. با پیشنهاد همسرم که به من یادآوری کرد که چون فیلم­هایم هیچ گاه به اکران در نمی آید بهتر است کار خداپسندانه ای انجام دهم و با هزینه­ی فیلم این کودک را مداوا کنم. ولی به خاطر تعهد به تهیه کننده که قرار بود فیلمی را بسازم داستان واقعی او را ساختم. من در آن فیلم وظیفه­ی [ذاتی] یک هنرمند را در قبال جامعه پیدا کردماو با این نوع نگاهش نشان می دهد که سینمایش از مرز شعار گذر کرده و در واقعیت ادامه­ی حیات می دهد.

از مجموع چهارده فیلم جلیلی هیچ کدام به جز گال، آن هم در زمانی کوتاه، مجال اکران نیافتند. «نصرت درویشی» در اعتراض به وضعی که جلیلی گرفتار آن شده است می نویسد: « دوستم خوش مشرب، خوش پوش، اهل مطالعه، دارای زن وفرزند وبسیار اجتماعی است.او بیکار استجلیلی فیلمسازی بی مانند است که به خاطر نوع نگاه تلخش به مسائل پیرامون گرفتار ممیزی است؛ روایتش تلخ است اما تلخی اش را از جامعه وام می گیرد. بی پرواست و بدون نگرانی واقعیت را به چالش می کشد و فرهنگ رسمی تاب پذیرش واقعیت هایش را ندارد، پس گرفتار سانسور می شود.

سینمای جلیلی به همین جا ختم نمی شود و ادامه دارد. شاید چون به قول خودش «انسان وقتی عاشق می شود دیگر اصلاً غم و اندوهی نیست و همه چیز به چشم اش زیبا می شودو او عاشق است و پایانی نداردحالا مردی که استاد روایت داستان های سراسر واقعی و تلخ است پس از شش سال با حمایت تهیه کننده­ی خارجی به میدان آمده است. اگر چه نه خود او و نه دوستداران سینمای او امیدی به اکران اثرش در ایران ندارند، اما بارقه ای از امید برای هر دو دیده می شود و ایمان به پایان نرسیدن سینمای او. شاید در باغ آرزوها و امید هایش در ناکجا آباد نهال امید کاشته باشد و حالا در کنار حوض اش منتظر میوه های درخت امید نشسته باشد.

دختران درخشان بیش از یک داستان موش و گربه است. سازندگان این اثر تلاش دارند تا چگونگی خشونت و آسیب را به تصویر بکشند و اینکه واقعیت چطور می‌تواند این چنین از هم بپاشد.

در جریان سرکوب مخالفان به دست پلیسِ ضد کمونیست، یک دانشجوی دانشگاه ملی سئول زیر شکنجه کشته می‌شود. با نشر این خبر به رسانه‌های کره جنوبی که در آن روزها فضای سیاسی‌اش بعد از سرکوب شدید «قیام گوانچو» زیرزمینی شده بود دوباره ملتهب شد.

سفر در زمان اگرچه دستمایه فیلم‌ها و سریال‌های زیادی بوده است اما نوع نگاه و فلسفه درونِ داستان «تاریکی» آن را از دیگر آثار متمایز می‌کند. آثار مشابه عموما به دنبال نگاهی سطحی با دستمایه طنز هستند که مخاطب را نهایتا در این رویا می‌برد که چه خوب بود اگر می‌توانستیم حال و آینده را با یک دستکاری در گذشته متحول کنیم.

به طور معمول بحران‌ در روابط از یک حادثه ساده آغاز می‌شود آنجا که سال‌ها تردید زوج‌ها روی هم تلمبار شده و به دنبال یک جرقه برای ظهور است و وقتی اولین تکه آن به راه می‌افتد بهمنی بزرگ منجر به فروپاشی همه ساخته‌ها مي‌شود. فیلم فورس ماژور اثر روبن اوستلوندِ سوئدی چنین روایتی است. در قالبی دراماتیک به زوایای پنهان یک رابطه زناشویی می‌پردازد.