یکم – اگر درست در خاطر داشته باشم، در یکی از برنامههای تلویزیونی اکبر نبوی – به عنوان نقد – به زندهیاد رسول ملاقلیپور گفت: میگویند شما فیلم ضد جنگ میسازید. ملاقلیپور در پاسخ گفت: این چه حرفی است؟ همه دنیا ضد جنگاند! نقطه کلیدی داستان در همین نوع نگاه است. روزگاری و در جریان جنگ ایران و عراق، همه فیلمهای ژانر دفاع مقدس یک وظیفه داشتند: نشان دادن چهرهای مطلوب از جنگ و ترغیب مخاطب به حضور در جبهه. جبههای که در آنسویاش عراقیها – همان برادران شیعه که امروز از مقربترینها به حکومت ایران هستند – ایستاده بودند. جنگی که بعد از هیجان ملیای به نام انقلاب، مجالی بود برای خالی کردن هیجان جامعه و البته به قیمت ریخته شدن خون یک میلیون انسان و تحمیل هزینهای بالغ بر ۶۲۷ میلیارد دلار به کشور. اگرچه عراق – با استناد به رای کمیته حقیقتیاب سازمان ملل [۱] در آذر ۱۳۷۰ – آغازگر جنگ شناخته شد، اما ادامه جنگ و استفاده از نوجوانان در جنگ دو نقد اساسی به حکومت ایران است. بعد از پایان جنگ، تلاشهایی از سوی سینماگران صورت گرفت تا نگاهی نقادانه به جنگ به عنوان مقولهای که ۸ سال ثروت جانی و مالی ملتی را به یغما برده بود، شکل بگیرد. نگاهی که از آن آثاری چون قارچ سمی، آژانس شیشهای، موج مرده و … بیرون آمد. اگرچه تولیدکنندگان این آثار بیشتر در حال نقد برخورد جامعه و حکومت با بازماندگان جنگ بودند، اما برداشتهای دیگری هم از آثار میشد و بیش از آن نتوانستند قدمی بردارند و با گذشت ۲۴ سال از قبول قطعنامه ۵۹۸، هرگز فیلمی در نقد جنگ ساخته نشد، زیرا جنگ باید مقدس شمرده میشد تا جامعه همچنان متوجه آثار و تبعاتش نباشد و انگیزهای برای ورود به جنگهای بعدی داشته باشد.
دوم – اگر واقعبینانه به مسئله جنگ نگاه کنیم، به جز نسلی که در جبههها حضور داشت، نسل دیگری هم در جنگ شرکت کرد. نسل کودکان اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت، کودکانی که نگاهشان به جنگ نه از جنس درگیری مستقیم با دشمن، که از جنس سوت وضعیت قرمز و پناهگاه بود. نسلی که جنگ را از تلویزیون میدید، لباس پاسداری میپوشید، اسباببازیاش چتر منور و پوکه فشنگ بود. یا خودش فرزند شهید بود، یا همکلاسیاش. نسلی که نه بازیگر جبهههای جنگ بود، نه تصمیمگیرنده، اما همه عواقب جنگ دامانش را گرفت. بعدها همین نسل بدون وابستگی عاطفی، نقدش را به جنگ آغاز کرد و عجیب اینکه حکومت از همه اهرمهای قدرت خود در راستای خفه کردن صدای نقد این نسل استفاده میکند و با این توجیه که این نسل جنگ را از نزدیک ندیده است، سعی در خاموش کردن آن میکند. حالی که جنگ با فرود آمدن اولین بمب به شهرهای ایران، میدانش را در تمام کشور گسترش داد و لازم نبود برای درک جنگ به جبهه رفت، جنگ در خانهها بود و کم نبودند خانوادههایی که به ناگاه بمب و موشک را در اتاق خوابشان دیدند. نوع نگاه مسعود بخشی اینگونه است. نگاهی نقادانه همانگونه که «در تهران انار ندارد» وجود داشت. آنجا در بستر طنز، اینجا درام.
سوم – یک خانواده محترم درام تلخ اجتماعی است و به هیچ عنوان ربطی به سینمای دفاع مقدس ندارد، اگرچه در سراسر فیلم تصاویری مستند از جنگ دیده میشود. رسانههای اصولگرا با اصرار سعی دارند این فیلم را در ابتدا فیلمی در ژانر دفاع مقدس معرفی کنند تا بتوانند از احساسات خانواده شهدا به نفع خودشان استفاده کنند. شاید نام اولیه فیلم «خرمشهر» یا تصاویری از ایرانِ درگیر با جنگ که در دوران کودکی آرش نشان داده میشود، تاییدی بر این ادعای منتقدان اصولگراست. بابک حمیدیان – بازیگر نقش آرش – پیشتر در این باره گفته بود: «متاسفانه در مورد اسم اول این فیلم سوءتفاهمی پیش آمد. اسم فیلم «خرمشهر» به معنی همان شهر معروف در خوزستان نبود. بلکه اسم فیلم «خرمشهر» به معنی شهری خرم بود. البته باید بگویم فلاشبکهای این مرد از فرنگ برگشته عموماً در دوران جنگ است. یعنی ما خاطرات بچگی او را در زمان جنگ میبینیم، در حالی که هیچ تصویری از خود جنگ در فیلم نداریم. «خرمشهر» در واقع کنایهای به تهران است. شهری که خرم است. این اسم استعارهای از تهران بود. مثل نام فیلم «سعادتآباد» به کارگردانی مازیار میری که درباره فضایی بود که هیچ سعادتی در آن نبود. یک جور کنایه به آنچه که آرزوست و وجود ندارد. اما این عنوان دوپهلو را به خاطر همان سوءتفاهمی که با اسم شهر خرمشهر به وجود میآورد، تغییر دادند و نام «یک خانواده محترم» را روی فیلم گذاشتند.» رجا نیوز که علاقه وافری به قلب واقعیت دارد، در یادداشتش پیرامون فیلم نوشته بود: «این فیلم بیشتر در هواداری از بعثیهاست تا رزمندگان ایرانی و آنچه که از فتح خرمشهر به مخاطب (بخوانید مخاطب اروپایی) نشان میدهد، التماس تعدادی عراقی مجروح و یک عراقی دو نیم شده به سربازان خشمگین ایرانی است!» اشاره نویسنده این یادداشت – که قطعاً فیلم را ندیده – به تصاویر مستندی از جنگ در فیلم است که فتح خرمشهر را نشان میدهد. در این تصاویر تعدادی سرباز عراقی از سنگر خارج میشوند و خود را تسلیم سربازان ایرانی میکنند. سربازان عراقی با در دست داشتن تمثال حسین بن علی و با تاکید بر مسلمان بودنشان از سربازان ایرانی امان میخواهند که اتفاقاً رزمندهای که در کادر دیده میشود به بقیه تاکید میکند که با عراقیها بدرفتاری نکنند و پس از آن رزمنده ایرانی را نشان میدهد که نیمی از بدنش بر اثر برخورد خمپاره از بین رفته و در حال شهادت است و گزارشگر بعد از پی بردن به اینکه این رزمنده ایرانی است، شهادتش را تبریک میگوید.
منتقدان فیلم سعی دارند جعفر (برادر ناتنی آرش) که هرگز برادر شهیدش را ندیده و حامد (پسر جعفر) که حتی آدرس قبر عموی شهیدش را بلد نیست، به عنوان خانواده شهید معرفی کنند، در حالی که «بخشی» سعی کرده موجسواران را از خانواده شهدا جدا کند و تاکیدش بر شخصیت مادر شهید که در سراسر فیلم در مقابل فساد مالی ایستاده و زرق و برق دنیا کورش نمیکند و ورود ثروت نامشروع را به خانهاش ممنوع میکند، نشان میدهد که همهی تلاشش در جداکردن این دو طیف است. سوال از منتقدان به ظاهر ارزشی این است که شهادت یک نوجوان گریزان از پدر، که مادرش از هیچ کدام از مزایای مادیاش بهره نبرده، توهین به خانواده شهداست یا قهرمان قداره به دست اخراجیها؟ مادری که فرزندش را برای رهایی از پدر سنگدلِ محتکر به شیراز میفرستد، توهین به خانواده شهدا کرده یا دزدی که برای گرفتن سهمیه به جبهه میرود؟ تصاویری که مسعود بخشی از جنگ نشان میدهد مگر آرشیو صدا و سیما از جنگ نیست؟ قبول ندارید که بسیاری از شهدای ۸ سال جنگ زیر سن قانونی بودند؟ اگر نه، سری به گلزار شهدا بزنید تا متوجه شوید چه جنایتی در حق یک نسل شده، شاید چشمانتان به این حقیقت باز شد که احساسات نوجوانان و جوانان آن سالها در چه راستایی هزینه شد. آیا عدهای جنگ ندیده بزرگترین سوءاستفاده را از نام موقعیت شهدا نکردهاند؟ نگارنده بر این باور است که خانواده شهدا با دیدن این فیلم نه تنها ناراحت نشوند، که مسرور میشوند از اینکه یک بار دیگر حساب خانواده شهدا از جماعت موجسوار جدا شد.
چهارم – داستان با معرفی یک استاد دانشگاه ایرانی مقیم فرانسه که به تازگی برای تدریس به دانشگاه شیراز رفته، آغاز میشود. جامعهشناسی که از جامعه ایرانی دهه هشتاد هیچ شناختی ندارد. آرش بدون شناخت از فضای حاکم بر ایران در حال تربیت دانشجویان خود است و همین امر باعث میشود با مشکلات عدیدهای در محیط آموزشی مواجه شود تا آنجا که پس از پایان دوره هفتماهه خود، عزم بازگشت به فرانسه را دارد که عیادت از پدری که بیست و دو سال از او بیخبر بوده و مرگ وی در کنار ضبط پاسپورتش به دلیل مشمولیت نظام وظیفه، او را در ایران ماندگار میکند. یک خانواده محترم روایتی تلخ از خانوادهای است که به دوپاره تقسیم شده است و نقاط سیاه و سفید فیلمنامه را تشکیل داده. پدری متمول که همه ثروتش را مدیون احتکار زمان جنگ است و مادری معلم که اجازه ورود مال حرام را به خانهاش نمیدهد. محصول تربیت مادرِ معلم، پسری نوجوان است که در جنگ شهید میشود و پسری دیگر که نخبه ایرانی است و حاصل تربیت پدر، پسری (از همسر دوم) متقلب، دروغگو، قصیالقلب، فاسد و کلاهبردار. فیلم سراسر نشانهگذاری است. کارخانه پدری که از پول حرام به وجود آمده و نامش «تلاش» است. رئیس کوتوله دانشگاه، رانندگی حامد بدون رعایت قوانین رانندگی، وسواس شدید زهره (همسر برادر ناتنی و همبازی دوران کودکی آرش) و توجیه همه تخلفات با قانون از سوی قانونگریزان، تجمع در جلوی دانشگاه تهران و حرکت جمعیت به سوی میدان آزادی، چهره مغموم آرش در سراسر فیلم تا سکانس آخر که پس از تصمیم بر ماندن در وطن و همراه شدن با جمعیت معترض به سوی آزادی، بشاش و پر امید میشود و در نهایت انعکاس نور سبز در عینک آرش به عنوان آخرین تصویر. همین نقطه پایانی است که کار دست عوامل یک خانواده محترم داده است. یاس و ناامیدی شخصیت محوری داستان از شرایط حاکم بر جامعه که به نشاط و امید پس از پیوستن به معترضان به وضع موجود تبدیل میشود. نه توهین به خانواده شهدا! و نه سیاهنمایی!
پنجم – منتقدان یک خانواده محترم به دو دسته کلی تقسیم میشوند: دسته اول وابستگان حکومت که اتفاقاً نوک پیکان انتقادات فیلم به سوی آنان است و دسته دوم هموطنانی که از بازگویی واقعیات مشهود در جامعه ایرانی واهمه دارند. تکلیف دسته اول مشخص است، اما باید به دسته دوم یادآور شد که واکاوی حقایق تلخ موجود در جامعه راهی برای شناخت و رهایی از آن است و به جای پاک کردن صورت مسئله باید ابتدا نقد را تحمل کرد تا راهی برای خروج از وضعیت موجود پیدا کرد. یک خانواده محترم گل به خودی نیست، انتقاد از خود است.