دختران درخشان بیش از یک داستان موش و گربه است. سازندگان این اثر تلاش دارند تا چگونگی خشونت و آسیب را به تصویر بکشند و اینکه واقعیت چطور میتواند این چنین از هم بپاشد.
هنر سیاستمدار یا سیاست هنرمند
روزنامه میهن | ۷ فروردین ۱۳۹۱
یک – ادیب بود و نمایشنامه نویس، اما رییس جمهور شد. در خلال یک انقلاب بدون خشونت کشورش را به سمت دموکراسی هدایت کرد و به قدرتمندترین چهره نسل ناراضی بدل شد. در سال ۱۹۸۹ کمونیسم را در اروپای مرکزی ساقط کرد. در وصفش می گویند «او به دشمن هم خیانت نمیکرد». با تمام فراز و فرود عمر سیاسی اش طی یک نظر سنجی به عنوان سومین چهره محبوب مردم چک برگزیده شد. «واسلاو هاول» مبارزه را در صحنه تئاتر آغاز کرد بعدها به نوشتن روی آورد و سعی کرد تاثیر مستقیم را تجربه کند. پس از«بهار پراگ» و فضای پر اختناقی که حاکم شد هاول برای مدتها از نوشتن و نمایش محروم شداما فعالیتهای سیاسی اش بارزتر شد. بارها طعم زندان و حبس را چشید. ادبیات سیاسی اش او را تبدیل به یکی از محبوب ترین چهره های بین المللی کرد. «حقیقت و عشق باید بر دروغ و دشمنی چیره شود» اصلیترین شعار انقلابشان بود، شعاری که هاول میگفت همواره میکوشد در زندگیاش به آن وفادار بماند و ماند. هاول نقشی کلیدی در پیروزی انقلاب داشت، انقلابی آرام و بدون خونریزی که منجر به فروپاشی حکومت کمونیستی شد.
در نخستین دوره ریاست جمهوریاش فرمان عفو عمومی داد و این عفو شامل محکومان رژیم پیشین هم شد.
می گفت: همه ما در جنایات این رژیم توتالیتر مشارکت داشتیم، چه آنهایی که این رژیم را تایید می کردند و چه ما که در برابرش سکوت می کردیم. هاول معتقد بود حکومتهای توتالیتر جامعه مدنی را هدف گرفته اند و جامعه ای منفعل را میطلبند. رسانه ها معضلات جدی را به مسئله ای پیش پا افتاده تبدیل می کنند و مردم در چنین جوامعی گمان می کنند در تعیین سرنوشتان دخیل نیستند و می گویند:«دستهای نامرئی» ما را هدایت می کنند. معتقد بود «اگر به هیچ وجه حاضر به مغلوب شدن، به دست قدرت های ناشناس نیستیم، اصول آزادی، برابری و اتحاد باید در سطح جهانی آغاز به فعالیت جدی نمایند. اما مهمتر از هر چیز دیگر باید ما ایمان خود به مراکز جایگزین اندیشه و اقدام مدنی را از دست ندهیم. نگذاریم که ذهن هایمان به قبول این باور متمایل شوند که هرگونه تلاش برای تغییر نظم « تثبیت شده » و قوانین «عینی» بی معنا است» جامعه مدنی مورد نظر هاول جامعه ای بود متکثر که در آن تفاوت ها ایجاد کیفیت می کرد. بخت با او یار نبود تا بعد از بهار پراگ بهار عربی را نیز ببیند و یکشنبه ۱۸ دسامبر ۲۰۱۱ چشم از جهان فرو بست.
دو– نقاش بود و معمار، اما نخست وزیر شد. پس از پایان دوران نخست وزیری، ۲۰ سال از سیاست دوری گزید اما کاسه صبرش که لبریز شد آمد ودیگر از پا ننشست. حضورش در انتخابات ۱۳۸۸ چنان جنبشی را پایه گذاری کرد که خواب از چشمان حکومت ربود. رویای اش دست یابی به آرمان های معوقه انقلاب ۵۷ است و دلهره اش، استیلای دروغ و دورویی بر کشور. اگر چه خودش اصرار دارد که یکی از اعضای جنبش سبز است اما بی شک یکی از رهبران پرنفوذ در جنبش سبز است. «میرحسین موسوی» چنان تحولی را رقم زد که در نظرسنجی نشریه تایمز به عنوان یکی از تاثیرگذارترین افراد جهان در سال ۲۰۱۰ شناخته شد. منشا تمام محبوبیت موسوی در وفای به عهد و ادبیات سیاسی اش بوده و هست. در بیانیه ها بر رعایت قانون و مسالمت آمیز بودن اعتراضات پافشاری می کرد. معتقد بود باید« رسالت تاریخیمان را از یاد نبریم و شانه از بار مسئولیتی که سرنوشت نسلها و عصرها بر دوش ما گذاشته است خالی نکنیم» در بیانیه شماره پنج گفت: «آمده بودم تا نشان دهم میتوان معنوی زندگی کرد و در عین حال در امروز زیست. آمده بودم تا هشدارهای اماممان را درباره تحجر بازگو کنم. آمده بودم تا بگویم گریز از قانون به استبداد میانجامد؛ تا به یاد آورم که اعتنا به کرامت انسانها پایههای نظام را تضعیف نمیکند، بلکه استحکام میبخشد. آمده بودم تا بگویم مردم از خدمتگزارانشان راستی و درستی میخواهند و بسیاری از گرفتاریهای ما از دروغ برخاسته است. آمده بودم تا بگویم عقبماندگی، فقر، فساد و بیعدالتی سرنوشت ما نیست. آمده بودم تا بار دیگر به انقلاب اسلامی آن گونه که بود و جمهوری اسلامی آن گونه که باید باشد، دعوت کنم.» موسوی معتقد بود استقبال عظیم مردم از انتخابات دهم ریاست جمهوری به دلیل «امید و اعتماد»ی بود که به جامعه تزریق شده بود. ترسش نه از تحمیل یک دولت به جامعه که از تحمیل نوع جدیدی از زندگی سیاسی در ایران بود. زندگیِ سیاسیِ جدیدی که بوی استبداد و خودکامگی می داد. هشدار می داد که رسانه ها – صدا و سیما، روزنامه ها و سایتهای دولتی – تلاش می کنند واقعه را وارونه جلوه دهند. تاکید می کرد نظام نمی تواند نیروهای امنیتی نظامی را جایگزین اعتماد عمومی جامعه کند. و سرانجام رویای اش تکثر گرایی بود ایمان دارد می شود همه ی رنگ ها را زیر پرچم سبز یکدل کرد. میرحسین موسوی امروز در حصر است حصری بیش از چهارصد روز.
سه– نقاش رنگ را بر کلک که می گذارد تبعیض قائل نیست همه ی رنگها را با هم استفاده می کند همه ی رنگ ها را بر بوم می کشد تا تصویری از واقعیت ترسیم کند. واقعیتی که بدان باور دارد یا تصویری از آینده ای که در ذهن می پروراند. در هنر سیاه و سفید و خاکستری با هم داستان را پیش می برند، داستانی که داستان زندگی است. خالقی را نمی توان جست که بین عاملین اثرش یکی را بیش تر بها دهد این ذات هنر است. با پذیرش همین اصل می توان دریافت که چرا هنرمند – سیاستمداران جامعه رنگین کمانی را میطلبند. چرا به دنبال تکثرگرایی اند. چرا هاول می گوید تفکرات متضاد در کنار هم ایجاد کیفیت می کنند. نوریزاد هم در رویای روز خوبش از همین تضاد لذت می برد او زنان را نه بر پایه اعتقاد که به واسطه ی انسانیتشان ارج می نهد. در آرمان شهر نوریزاد همه ی شهروندان سهم دارند و بر اساس همین باور است که می گوید: «روزی در همین نزدیکیها، سفرکردگان و قهرکردگان و نخبگان به میهنشان ایران بازخواهند گشت و ریسمان بازسازی این سرزمین زخمی را به دست خواهند گرفت». تمام تلاش هنرمند در عمر به درازای تاریخ خود، تصویر حقیقت زندگی است. چه آنجایی که تصویر بر دیوار غار ثبت می کند چه آنجا که به انتزاع روی می آورد و دقیقا به همین دلیل است که جامعه ی پر از دروغ را برنمی تابد. موسوی می گفت: «با تمامی شور ادامه می دهیم و با شورش دروغ که در کشور طغیان کرده و چهره آن را آلوده است مبارزه میکنیم». هنرمند خود را یکی از بازیگران صحنه ی زندگی می داند اینگونه است که در همه موارد خود را مسئول می داند. اگر برپا می خیزد از سر مسئولیت است. او حتی خود را در برابر سکوتش در مقابل حکومت جائر مسئول می داند. این روز ها جای خالی موسوی ملموس تر از پیش است که اگر در حصر نبود امروز همه ی رنگ ها را زیر پرچم سبز با هم داشتیم بدون خط کشی، بدون خودی و غیرخودی، اگر در حصر نبود امروز برای تک تک حرف هایش مسئول بود و پشت دیوار حواریونش پنهان نمی شد و شفاف هرچه کرده و ناکرده بود را توضیح می داد. شاید باید گفت ای کاش همه ی سیاستمداران ذاتا هنرمند بودند.
در جریان سرکوب مخالفان به دست پلیسِ ضد کمونیست، یک دانشجوی دانشگاه ملی سئول زیر شکنجه کشته میشود. با نشر این خبر به رسانههای کره جنوبی که در آن روزها فضای سیاسیاش بعد از سرکوب شدید «قیام گوانچو» زیرزمینی شده بود دوباره ملتهب شد.
سفر در زمان اگرچه دستمایه فیلمها و سریالهای زیادی بوده است اما نوع نگاه و فلسفه درونِ داستان «تاریکی» آن را از دیگر آثار متمایز میکند. آثار مشابه عموما به دنبال نگاهی سطحی با دستمایه طنز هستند که مخاطب را نهایتا در این رویا میبرد که چه خوب بود اگر میتوانستیم حال و آینده را با یک دستکاری در گذشته متحول کنیم.
به طور معمول بحران در روابط از یک حادثه ساده آغاز میشود آنجا که سالها تردید زوجها روی هم تلمبار شده و به دنبال یک جرقه برای ظهور است و وقتی اولین تکه آن به راه میافتد بهمنی بزرگ منجر به فروپاشی همه ساختهها ميشود. فیلم فورس ماژور اثر روبن اوستلوندِ سوئدی چنین روایتی است. در قالبی دراماتیک به زوایای پنهان یک رابطه زناشویی میپردازد.