فراموشی، یادداشتی پیرامون فیلم «مرگ و دوشیزه»

بزرگترین ویژگی هنر زنده کردن داستانهایی است که به راحتی از اذهان مردم پاک می شود . بشر ذاتا فراموشکار است و عجیب در به فراموشی سپردن بدی ها استعداد دارد . شاید دلیل این همه تکرار و تکرارِ پلیدی ها ریشه در فراموشخانه ذهن ما دارد. تجربه زیست در حکومت های توتالیر در همه دنیا یکی است. شاید با گذشت زمان ظاهری نو به خود گرفته باشد اما با همه ظاهر متغییر اش بازهم تکرار در آن موج میزند.

برای چندمین بار شاهکار «مرگ و دوشیزه» اثر رومن پولانسکی را دیدم ولی اینبار با حال و هوای متفاوت و داستانی که سخت به حال و روز دوسال گذشته ایران گره خورده است . برای آنها که این شاهکار سینمای جهان را ندیده اند شاید مرتبط کردن آن با وقایع پس از انتخابات سخت باشد. وقایعی که شروعش مشخص نیست اما پس از ماجرای کهریزک و افشاگری شیخ مهدی کروبی و آسیب دیدگان آن دخمه های رنج، طشت رسوایی حکومتی شد، که از بام افتاد. «مرگ و دوشیزه» بر اساس نمایشنامه‌ای از« آریل دورفمن»، نویسنده شیلیایی ساخته شده و داستان آن طبق نوشته کوتاهی که در آغاز فیلم می‌آید، در کشوری ناشناس در آمریکای جنوبی، پس از سرنگونی رژیم دیکتاتوری می گذرد. «پولینا» زنی که در رژیم دیکتاتوری سابق، زندانی سیاسی بوده است، به طور اتفاقی در خانه خود و همسرش «جراردو» با مردی روبرو می‌شود که معتقد است در رژیم سابق او را شکنجه و به او تجاوز کرده است. زن می خواهد از این مرد (دکتر روبرتو میراندا) انتقام بگیرد.آن طور که که از زبان پولینا می شنویم، تلخ ترین قسمت شکنجه ها تجاوز به وی بوده همانطور که خود او به شوهرش می گوید: وقتی  به من تجاوز میکرند درد و رنجش ده ها بار از زمانی که شک الکتریکی میدیدم سخت تر بود. حالا پانزده سال پس از آن حادثه زن هنوز جرات خارج شدن از خانه را ندارد و چون قادر نیست با آن همه وحشت در شهر زندگی کند خانه شان ساعتها دور تر از شهر و در ساحلی آرام بدون رفت و آمد است. در سکانس های اول فیلم وقتی زن به هر بهانه ای اسلحه اش را مسلح می کند این سوال به ذهن مخاطب خطور میکند که علت این همه خشونت چیست؟ اما قطعا در پایان فیلم همه به جواب خود رسیده اند.دکتر روبرتو میراندا، جراردو را که لاستیک اتوموبیلش پنچر شده، درشبی بارانی و طوفانی به خانه اش می رساند دکتر میراندا وارد خانه این زن می شود و زن بدون ذره ای تردید معتقداست که او همان مردی است که بارها در زمان اسارت به او تجاوز کرده. در این میان شوهرش که وکیل است سعی دارد که او را متقاعد کند که حتی اگر دکترمیراندا گناهکار است باید در دادگاه محاکمه شود و حق دفاع داشته باشد.در «مرگ و دوشیزه»  تنها سه بازیگر ایفای نقش می کنند،  دکتر میراندا (بن کینگزلی) دکتری که به گفته پولینا در تیم بازجویی بود و نقشش سنجش آستانه تحمل زندانیان در مقابل شکنجه بوده او باید مراقب می بوده که کسی زیر شکنجه تلف نشود.پولینا (سیگورنی ویور) زنی که در دوران جوانی بازداشت شده و زیر سخت ترین شکنجه قرار گرفته و در زندان به طرز وحشیانه ای مورد تجاوز قرار گرفته است .جراردو همسر پولینا (استوارت ویلسون) فعال دانشجویی، کسی که پولینا همه شکنجه ها را برای اعتراف نکردن به نام او تحمل کرده و حالا مشاور رییس جمهور است. او وکیل  مسئول پیدا کردن عاملان و آمران شکنجه های حکومت پیشین است. پولانسکی با ظرافت تمام این سه کاراکتر را در کنار هم قرار می دهد که هر کدام نماینده طیفی هستند. و مشاجره این سه و دیالوگ هایشان در فیلم دیدنی است . آنجا که جراردو (کسی که هیچ گاه دستگیر نشده و آسیبی ندیده) سعی دارد پولینا، همسرش را متقاعد کند که باید همه چیز را از طریق قانونی طی کند و باید به متهم فرصت دفاع داد و در تمام طول فیلم سعی دارد به دکترمیراندا کمک کند تا از وضعیتی که در آن قرار گرفته رهایی یابد . او همسر خود را مریض می داند و دکتر را عاری از خطا.پولینا نماینده طیف آسیب دیده ای است که در زندان با تمام توان در مقابل بازجوها ایستادگی کرده و تن به اعتراف نداده است . در یکی از سکانس ها مرد به همسرش می گوید: چرا هیچگاه از تجاوز به من نگفتی و زن صبورانه می گوید: در این صورت همیشه یکی بین ما قرار می گرفت . در جایی دیگر پولینا به جراردو اعتراض می کند که در تمام مدت به دنبال حقوق مردگان بوده و برای احقاق حقوق آنها که جان سالم بدر برده اند تلاشی نکرده و سر آخر دکتری که تن به اعتراف نمی دهد.

دختران درخشان بیش از یک داستان موش و گربه است. سازندگان این اثر تلاش دارند تا چگونگی خشونت و آسیب را به تصویر بکشند و اینکه واقعیت چطور می‌تواند این چنین از هم بپاشد.

در جریان سرکوب مخالفان به دست پلیسِ ضد کمونیست، یک دانشجوی دانشگاه ملی سئول زیر شکنجه کشته می‌شود. با نشر این خبر به رسانه‌های کره جنوبی که در آن روزها فضای سیاسی‌اش بعد از سرکوب شدید «قیام گوانچو» زیرزمینی شده بود دوباره ملتهب شد.

سفر در زمان اگرچه دستمایه فیلم‌ها و سریال‌های زیادی بوده است اما نوع نگاه و فلسفه درونِ داستان «تاریکی» آن را از دیگر آثار متمایز می‌کند. آثار مشابه عموما به دنبال نگاهی سطحی با دستمایه طنز هستند که مخاطب را نهایتا در این رویا می‌برد که چه خوب بود اگر می‌توانستیم حال و آینده را با یک دستکاری در گذشته متحول کنیم.

به طور معمول بحران‌ در روابط از یک حادثه ساده آغاز می‌شود آنجا که سال‌ها تردید زوج‌ها روی هم تلمبار شده و به دنبال یک جرقه برای ظهور است و وقتی اولین تکه آن به راه می‌افتد بهمنی بزرگ منجر به فروپاشی همه ساخته‌ها مي‌شود. فیلم فورس ماژور اثر روبن اوستلوندِ سوئدی چنین روایتی است. در قالبی دراماتیک به زوایای پنهان یک رابطه زناشویی می‌پردازد.